دنبال کننده ها

۳ مرداد ۱۴۰۰

کوهنوردی یا کولبری

میخواستیم برویم کوه پیمایی .می خواستیم برویم پای آبشار . نوا جونی وآرشی جونی هم همراه ما بودند . مادر بزرگ ها هم .آرشی جونی پنگوئن عروسکی اش را هم با خودش آورده بود .
باید یک ساعتی راه میرفتیم . از باریکه راهی پر فراز و نشیب .
آرشی جونی و نوا جونی کفش تازه ورزشی شان را پوشیده بودند و حاضر یراق که بیایند کوهنوردی.
مادر بزرگ‌ها چند صد متری همراهی مان کردند . آنجا سایه درختی یافتند و نشستند .
گفتیم : نمیخواهید بیایید دیدن آبشار ؟
گفتند : همین جا جای مان خوب است . شما نگران ما نباشید!
با بچه ها راه افتادیم . نیم ساعتی رفتیم. آفتاب داغ توی ملاج مان می کوبید .نوا جونی و بابایش دویست سیصد متری از من و آرشی جونی جلو افتاده بودند . من و آرشی جونی سلانه سلانه میرفتیم و با هم گپ میزدیم . گویی به پالوده خوردن میرویم ! آرشی جونی آواز هم می خواند !
وسط های راه آرشی جونی بهانه گرفت که :
I don’t want to walk anymore
I do not want to go any further
گفتیم : پدر سوخته ! وسط این کوه و کتل چه جای بهانه گیری است؟ اول پیاله و بد مستی؟هنوز اول عشق است اضطراب مکن !
کمی ناز و نوازشش کردیم و راه افتادیم .
چند قدمی آمد و دوباره نشست توی خاک و خل ها . دیدیم کفش تازه اش پایش را میزندو نمی تواند قدم از قدم بردارد. با خودمان گفتیم : هر نشیبی را فرازی هست و هر فرازی را نشیب .
ناچار کولش کردیم و‌پاشنه گیوه را ور کشیدیم و راه افتادیم . چند صد متری نرفته بودیم دیدیم نوا جونی هم به نک و نال افتاده است . کفش کتانی تازه اش پایش را میزد .بابایش نوا جونی را کول گرفت و من آرشی جونی را. رفتیم بالا. رسیدیم فراز صخره ای عظیم . دره ای به عمق دو سه هزار متر زیر پایش .حالا نوبت صخره پیمایی نوا جونی بود . مثل بز کوهی میرفت بالای صخره ها . با پای برهنه. ما دل توی دل مان نبود . من که داشتم از ترس قالب تهی میکردم .آن پایین یک دره دو سه هزار متری بود . من حتی جرات نداشتم از آن بالا به پایین نگاه کنم . سرم گیج میرفت . اما این نوا جونی پدر سگ مگر حالی اش بود ؟ از این صخره می پرید روی آن صخره . هرچه هم میگفتیم بابا جان مواظب باش به گوشش نمیرفت که نمیرفت . پدر سوخته ی تخم جن نصفه جان مان کرد !
آمدیم پایین کوه. دیدیم مادر بزرگ ها نشسته اند بستنی میخورند و به ریش ما می خندند.
اما خودمانیم ها ، عجب کیفی داشت .

ارض موعود

آقا! ما نمیدانیم این خاک مقدس خاورمیانه چه خاصیتی دارد که فی المثل اگر یک آقای گیله مردی بیاید آنجا” زردک “ بکارد بجای زردک یک فقره حزقیال نبی و جرجیس و یونس و ارمیای نبی و یوشع و شعیا و دانیال و یحیی و شعیب و ایوب و سام و جالوت و ایضا یک فقره خاتم الانبیا سبز میشود !
یعنی اگر ما دل به دریا بزنیم در همین ینگه دنیا ادعای نبوت و رسالت بفرماییم بنظر شما کار مان نمیگیرد ؟ یعنی حتما باید برویم آن ارض موعود ؟
ما این روزها بد جوری « شور نبوت » بر ما می تابد ! گفتیم تا دیر نشده مثل قلندران ایام ماضی کشکولی و من تشایی برداریم و ردایی و عبایی و قبایی و بقول حافظ دلق مرقعی بپوشیم بلکه در این پیرانه سری بتوانیم چهار تا پا منبری خوان برای خودمان جور کنیم که از قدیم گفته اند : یک مرید خر به از صد بدره زر !

۱ مرداد ۱۴۰۰

از امپراتوری اندوه به امپراتوری هیچ

ازامپراتوری اندوه به امپراتوری هیچ
(
این رفیق مان - آقای ایشای - یکی دو ماهی بیمار بود .سرگیجه داشت و نمیتوانست کار کند . معلوم شد تومور مغزی دارد . رفت جراحی کرد و امید داشت زنده بماند .
امروز تلفن کردم حال و احوالی بپرسم . پسرش گفت :
My Dad passed away.
یعنی مرد . به همین سادگی.
خیلی دلم گرفت . خیلی غمگین شدم . طفلکی سن و سالی هم نداشت .
آقای ایشای عسل فروش بود . بیست و چند سال پیش با یک وانت قراضه برای فروشگاه مان عسل میآورد . اما حالا یک امپراتوری تولید و توزیع عسل در همین شهر ما دارد . چهل پنجاه نفر آنجا کار میکنند .
آقای ایشای یهودی بود . چند بار مرا به کنیسه شان دعوت کرده بود . از اوباما بدش میآمد . از آمدن آقای حنا بسته مو خوشحال بود . خیلی هم خوشحال بود . با دمش گردو می شکست .
آقای ایشای از « هیچ » یک امپراتوری ساخته بود .امپراتوری عسل
اما روزگار را می بینی ؟ نگذاشت آقای ایشای بنشیند و از این امپراتوری عسل کامی بگیرد .
آمد و رنج کشید و ساخت و رفت . بهمین سادگی .
آقای ایشای از این جهان ما - از این امپراتوری اندوه - به امپراتوری « هیچ » پر کشید بی آنکه از امپراتوری عسل کامی شیرین کرده باشد .
یاد شعر مشیری افتادم :
به اسب و پیل چه نازی که رخ به خون شستند
در این سراچه ماتم ، پیاده ،شاه ، وزیر

شورترین دریاچه امریکا با پیکره های نمکی که طی هفتصد و شصت هزار سال شکل گرفته است
با دیدن این دریاچه بیاد دریاچه ارومیه افتادم که چه غریبانه خشک میشود

عکس بر گردان
تصاویری از یک سفر چهار روزه
Yosemite National Park
Nasrin Sheykhani, Alma Sheykhani Herout and 32 others

امروز رفتیم تماشای شگفتی های طبیعت .دره ها و صخره ها .
و آبشارانی که از دل این صخره ها می جوشند
Yosemite National Park