**ديشب به سينما رفتم .برای ديدن فيلم " آوشو يتس " .
و سال های دراز است که من - با سماجتی آميخته به نفرت و وحشت - هر آنچه را که از جنايت فاشيسم سخن بگويد می بينم ، می خوانم ،تماشا می کنم ، و گرد ميآورم .......
در فيلم " آوشويتس "بسياری چيزها بود که پيش از آن هم خوانده بودم . اما صحنه ای از آن برايم سخت تازگی داشت ، - صحنه ای که چقدر هم خوب ساخته شده بود : -
هنگامی که گروهی از تازه اسيران به بازداشتگاه رسيده اند ، فرمانده آنان را به خط می کند و فرمان می دهد :
- جهود ها و کشيش ها يک قدم به پيش !
يهوديان و کشيشان از صف خارج می شوند و فرمانده دستور می دهد صف ديگری ببندند . آنوقت خطاب به ديگران فرياد می زند :
" کتک شان بزنيد ! اين ها را بزنيد ! جنگ را اينها راه انداخته اند ! "
يک لحظه ترديد و آنگاه ، گروهی از پست ترين حيوانات دو پا ، گروهی از همانها که به قول نيما " از بيم، تيغ راهزنان تيز می کنند " از صف باقی ماندگان بيرون می آیند ، به سوی کشيشان و يهوديان حمله می برند و آنان را به مشت و لگد می گيرند .
اين ، صحنه زنده ای از فيلم بود .
اما در همين هنگام که اين ماجرا بر پرده سينما می گذشت ،ناگهان از جای جای سالن ،از ميان تماشاچيان فيلم ،قاه قاه خنده های ريشخند آميز بر خاست :
عده ای " انسان " از مشاهده صحنه کتک خوردن يهوديان و کشيشان به خنده افتاده بودند !
شايد اگر قاه قاه خنده اين " مردم شرافتمند " نبود ، من هرگز به عمق درد و نفرتی که در اين صحنه متجسم شده بود پی نمی بردم .
زنم با خشم و تنفر گفت : - آنها همين ها هستند !
و من با خود گفتم : - بله ، همين ها هستند . آنها که تفنگ به دست می گيرند و جوخه اعدام تشکيل می دهند .آنها که برای لقمه نانی به جاسوسی و خبر چينی تن در می دهند .آنها که جلاد و قصاب همنوعان خود می شوند . و آنها که برای يک جيره نان بيشتر ، خون پدران و برادران شان را می ريزند .بله ، همين ها هستند .
اما حتی اگر مشاهده صحنه هايی از اين نوع نيز ، که رذالت و فجايع و پستی هايشان را اينچنين آينه وار در برابر چشمان شان قرار می دهد، تنها و تنها وسيله نشاط و لذت شان را فراهم آورد و سر مويی در دل شان اثر نکند ، ديگر چه چيز خواهد توانست انسانيت را به آنان بياموزد و سرشان را در برابر ننگ اعمال همنوعان شان به زير افکند ؟
هنوز تنم از نفرت و رنج ميلرزد .
*****
از مجله خوشه .شماره 3 - سال 1347 - احمد شاملو