فلک کی دهد مملکت رایگانی؟
داشتیم اشعار دقیقی طوسی سخن سرای سده چهارم هجری را میخواندیم، رسیدیم آنجا که خطاب به شاهان و امیران و کشور گشایان و ظل الله ها میفرماید :
به دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یکی زعفرانی
یکی زر نام ملک بر نوشته
دگر آهن آب داده یمانی
منظورشان البته این است که اگر میخواهی کشور گشایی و مملکت داری کنی باید بسلفی و ببخشی و ببخشایی و صد البته از شمشیر هم غافل نمانی!
به خودمان گفتیم : عجبا! حیرتا ! ما یک شاهنشاه آریامهری داشتیم که کباده ملک الملوکی عالم را میکشید و کل اوقاف این مملکت را به دست ملایان داده بود تا بروند بچرند و بر زمین خدا نعره بر کشند و دعا بجان ذات اقدس همایونی کنند . از سوی دیگر ساواک و ماواک و ایضا میلیونها تن از « پنهان پژوهان »و جان نثاران و غلامان درگاه داشت که طبیعتا میبایست کار صد ها شمشیر و گرز و فلاخن و خمپاره و « آهن آب دیده یمانی» را میکردند . پس چطور شد که تخت و رخت و بارگاه و درگاهش به تفی و پفی فروریخت و خودش آواره کشورها و قاره ها شد و ما هم همچون ورق پاره های روزنامه کهنه ای در فراسوی جهان پوسیدیم؟
شعر این است:
به دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی ، یکی زعفرانی
یکی زر نام ملک بر نوشته
دگر آهن آبدیده یمانی
کرا بویه ی وصلت ملک خیزد
یکی جنبشی بایدش آسمانی
زبانی سخنگو و دستی گشاده
دلی همش کینه همش مهربانی
که ملکت شکاری است کاو را نگیرد
عقاب پرنده نه شیر ژیانی
دوچیز است کاو را به بند اندر آرد
یکی تیغ هندی دگر زر کانی
به شمشیر باید گرفتن مر او را
به دینار بستنش پای ار توانی
کرا بخت و شمشیر و دینار باشد
نباید تن تیز و پشت کیانی
خرد باید آنجا و جود وشجاعت
فلک مملکت کی دهد رایگانی؟
به گمان مان آن اعلیحضرت رحمتی تدبیر و شمشیرش را جایی جا گذاشته بود !