کرونا خر است
یازده ماه است پسرمان را ندیده ایم . خانه اش با خانه مان یکساعت فاصله دارد . گاهگداری تلفنی میزنیم و چند کلامی گفتگو می کنیم .
پسرم دکتر روانشناس است . همسرش هم پزشک است .
مادرش میگوید : الوین جان ! نمیخواهی بیایی دیدن ما ؟ نمیخواهی بیایی خانه تازه مان را ببینی؟
پسرم با لهجه فارسی انگلیسی میگوید : مامان ! . مگر میخواهید بمیرید ؟ کرونا شوخی بردار نیست ها مامانی !
مادرش بغض میکند و میگوید : آخر دل مان خیلی برایتان تنگ شده . بعدبا لهجه غلیظ شیرازی قربان صدقه اش میرود و من قطرات اشک را بر پهنای صورتش می بینم
کرونا خر است . گاو نر است !