2m
دنبال کننده ها
۱۲ آذر ۱۳۹۹
بگشای چشم
2m
پسر خاله جان
ما يك پسر خاله اى داشتيم كه حالا سى و چند سالی است خط و خبرى ازش نداريم . نميدانيم زنده است يا مرده ؟ چه ميدانم ؟ شايد دارد توى دانشگاه اوين درس ميخواند !! . اين پسر خاله مان آدم عجيب و غريبى بود . اهل شر بود .اهل دعوا بود . آدم بزن بهادرى نبود ها ! اما نميدانم چرا همه اش دوست داشت با اين و آن دست به يقه بشود . از بس كتك خورده بود و زخم و زيلى شده بود يك جاى سالم نمى توانستى توى بدنش پيدا كنى . اصلا انگار خلق شده بود براى دعوا مرافعه و كتك خوردن ! اما مگر از رو ميرفت ؟ مگر حيا ميكرد ؟
يك روز به ما خبر دادند كه توى بيمارستان است . رفتيم بيمارستان ديدنش . ديديم دماغش را شكسته اند . روى صورتش هفت هشت تا بخيه زده اند . كله اش را باند پيچى كرده اند .به هر انگشت دستش مرهمى گذاشته اند . دست راستش آسيب ديده و پاى چشم چپش هم چنان باد کرده و سياه شده است كه انگار بادنجان بم !!
گفتيم : چه بلايى به سرت آمده پسر خاله جان ؟؟ تصادف كرده اى ؟ چت شده ؟؟
در جواب مان گفت : چنان زدمش كه تا دم مرگ هم يادش نمى رود !!
گفتيم : زديش ؟؟ كى رو زديش ؟؟ خدا از قدت بردارد بگذارد روى عقلت !
گفت : پسر اوسا رحيم رو . چنان زدمش كه تا شش ماه بايد توى بيمارستان بخوابد !!
ما از بيمارستان آمديم بيرون و خواستيم برويم خانه مان . سر كوچه مان ديديم پسر اوسا رحيم ، سر و مرو گنده ، ايستاده است و با بچه هاى محله گل ميگويد و گل مى شنود .
نميدانم پسر خاله مان حالا زنده است يا نه ؟ اما اين رییس جمهور کلیدی -- مکتبی و آن آقای عظما و آن جناب سرهنگ ها و سرداران تریاکی ما را بد جورى ياد پسر خاله مان مى اندازند
ما وقتی مهملات و هذیانات این آقایان سرداران تریاکی را می شنویم وقیافه های ترسناک آن آقای عظما و وردست های پشمالوی شان و همچنین هیکل وارفته آقای دادستان کل کشور را می بینیم یاد آن شعر زیبای ملک الشعرای بهار می افتیم که
فاضلی بینی سراسر از فنون فضل پر
لیک خامش مانده از دعوی لب گویای او
جاهلی بینی به دعوی بر گشاده لب چو غار
گوش گردون گشته کر ، از بانگ استیلای او
آری آری ، هر که نادان تر بلند آوازه تر
وانکه فضلش بیشتر ، کوتاه تر آوای او
۱۰ آذر ۱۳۹۹
آرزوهای بزرگ
شعر
قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟
حسین جنتی
قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق!
گیرم درین میانه به جایی رسیده ای،
گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق!
روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد،
حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق
تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار
" سیب " است ، یا " سر " است ، نشان می کنی رفیق!
کفاره اش ز گندم عالَم فزون تر است،
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق!
خود بستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست!
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق!
گفتی: " گمان کنم که درست است راه من"
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق!!
فردا که آفتاب حقیقت برون زند،
سر در کدام برف نهان می کنی رفیق؟!
حسین جنتی بسال ۱۳۵۹ در تهران زاده شده و اکنون در ورامین روزگار میگذراند .. دو مجموعه شعر دارد . .
نخستین مجموعه شعرش (ن) و دومین مجموعه اش ( ی) نام دارند
۹ آذر ۱۳۹۹
جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی .....
درس خوانده بود و مهندس شده بود . ما آقای مهندس صدایش میکردیم . مرد آرام و بی سر و صدایی بود . کم حرف و خجول و مهربان . نامش نصرت .
زن امریکایی گرفته بود . بچه هم داشت . سگ و گربه هم داشت . شغل و در آمد خوبی هم داشت .
یک بار برای دو سه هفته ای رفت هنگ کنگ . رفت ماموریت اداری . وقتی برگشت از همان فرودگاه سانفرانسیسکو زنگ زد به همسرش . تلفنش جواب نمیداد . یک بار و دو بار و ده بار دیگر هم زنگ زد . اما تلفن خانه اش جواب نمیداد . سوار تاکسی شد و آمد خانه اش . در خانه اش هیچ کس نبود . هیچ چیز هم نبود . نه مبلی ، نه تختخوابی ، نه ظرف و ظروفی ، نه حتی جارویی و خاک اندازی .
همسرش ، در غیاب او ، کامیون آورده بود و دار و ندارشان را جمع کرده بود و زده بود به چاک ! کجا ؟ هیچکس نمیدانست . سگ و گربه ها را هم با خودش برده بود . توی دستشویی یک مسواک نیمه شکسته و یک قوطی خمیردندان به او دهن کجی میکرد .
تلفن کرد به رفیق دیگرمان . به مسعود . مسعود سپند . سپند شاعر . مسعود شتابان به دیدنش رفت . به خانه اش . هیچ چیزی باقی نمانده بود . هیچ چیز . نه سگی ، نه گربه ای ، نه کودکی ، نه زنی ، نه تختی و رختخوابی . هیچ
و مسعود بارها برایم سوگند خورده است که به چشم خویش دیده است موهای نصرت یکشبه سرتاسر سپید شده است . دیده است چگونه نصرت یکشبه پیر شده است .
نصرت چند ماهی ماند و سوخت و خاکستر شد . سر انجام همه چیز را وانهاد و به وطنش برگشت . و آنجا در غبار زمان و زمانه گم شد .
و بازتاب این تراژدی شعر زیبایی است که مسعود سپند سروده است . شعر را با هم میخوانیم
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی
۶ آذر ۱۳۹۹
۴ آذر ۱۳۹۹
می پرسم : میدانی این آقای معجزه هزاره سوم کدام گوری هست ؟ مدتهاست خط و خبری از او نداریم . نکند مثل مرتاض های هندی رفته است چله نشینی؟
میگوید : چطور خبر نداری آقای گیله مرد ؟ ایشان نشسته اند شبانه روز درس انگلیسی می خوانند
می پرسم : انگلیسی برای چی ؟نکند خیال دارد مثل آن آقای کلید ساز برود از حوزه علمیه گلاسکو یک دکترا بگیرد ؟
میگوید : دارند خودشان را آماده میکنند یکی دو سال دیگر که دو باره رییس جمهور شدند بتوانند با آقای ترامپ و آقای پوتین و آقای کون چون تانک و آقای رییس جمهور بورکینا فاسو و ایضا با والده و همشیره مرحوم مغفور هوگو چاوز به زبان انگریزی اختلاط بفرمایند
میگویم : پدر آمرزیده ! داری سر به سرمان میگذاری؟ مگر والده و همشیره مرحوم هوگو چاوز انگلیسی صحبت میکنند؟
میگوید : در آنصورت به دیلماجی مثل جنابعالی احتیاج پیدا میکنند و اگر انشاالله از چنبر کرونا و سایر بلیات ارضی و سماوی جان سالم بدر بردید میروید دیلماج ایشان میشوید. ایشان به زبان انگلیسی برای والده و همشیره مرحوم چاوز مختصری روضه میخوانند و حضرتعالی روضه ایشان را به زبان اسپانیولی و ابراز تفقد والده و همشیره مرحوم چاوز را برای معجزه هزاره سوم ترجمه میفرمایید و در این میان پول و پله ای همگیرتان میآید و دیگر مجبور نیستید برای یک لقمه نان شبانه روز مثل خر عصاری دور خودتان بچرخید
دیدیم راست میگوید والله !. فقط خدا کند این عالیجناب کرونا یقه مان را نگیرد و ما را آرزو به دل راهی آن دنیا نفرماید
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...