مرجان
در مهمانی خانه ستار دیده بودمش . یکی دو سال پیش بود
ستار تلفن کرده بود که فردا شب بیا خانه ما . اسکندر مسلم فیلابی هم اینجاست. چند تا ازرفیقانت هم هستند
خانه ستار دلدار با خانه مان سه ساعت راه است . باید سه ساعت رانندگی میکردیم میرفتیم توی جنگل نزدیکیهای سانتا کروز خانه دلدار
عده ای آمده بودند . خیلی های شان را نمی شناختم
با مسلم فیلابی دورا دور آشنا بودم. نشستیم و گپ زدیم . از روزگاران گذشته و از روزهایی که در پیش است . سرشار از امید وآرزو بود و خوشبین به آینده وطن
مرجان را هم آنجا دیدم . نمی شناختمش. نامش را قبلا شنیده بودم . میدانستم هنر پیشه فیلم های فارسی بوده است . خواننده هم بوده است
در آن زمان و زمانه ای که نسل من پنجه در پنجه اوهام میخواست جهان را تغییر دهد « دانای کل نامریی » بما رخصت گوش دادن به سوسن و آغاسی و ایرج و هایده و مهستی و فرخزاد و مرجان را نمیداد . آنها را نماد ابتذال میدانستیم
نماد فرهنگ مبتذلی میدانستیم که نمیگذارد خلق قهرمان ایران ! در جدال ناگریز با امپریالیسم جهانی به پیروزی دست یابد
آشنا شدیم . ته مانده ای از همان زیبایی ناب شرقی هنوز در سیمایش خود نمایی میکرد . با چشمانی سیاه. و سخت زیبا
گفتند: عضو شورای ملی مقاومت است
فرصت گفتگویی جز سلامی و علیکی و حال و احوالی فراهم نشد . دلم میخواست بدانم چگونه یک بازیگر فیلم فارسی به سازمانی یا تشکیلاتی وصل میشود که الفبای هسته بنیادی آن اسلام است و قوانین و چهار چوب های آن؟ دلم میخواست این پرسش را با مرضیه نیز در میان می نهادم
امروز شنیدم مرجان هم رخت از این جهان بر کشیده است . و حیرتم باری همه از حجم عظیم تسلیت ها و همدردی هایی است که سرتاسر شبکه های مجازی را تسخیر کرده است
و پرسشم این است
آیا زمانی که مرجان زنده بود کسی یا کسانی از این خیل عظیم تسلیت گویان پروای آن داشتند که از حال و روزگارش پرس و جویی کنند؟
آیا کسی میدانست و یا میخواست بداند او چه میکند و این نواله ناگزیر را چگونه فراهم میکند؟
ستار تلفن کرده بود که فردا شب بیا خانه ما . اسکندر مسلم فیلابی هم اینجاست. چند تا ازرفیقانت هم هستند
خانه ستار دلدار با خانه مان سه ساعت راه است . باید سه ساعت رانندگی میکردیم میرفتیم توی جنگل نزدیکیهای سانتا کروز خانه دلدار
عده ای آمده بودند . خیلی های شان را نمی شناختم
با مسلم فیلابی دورا دور آشنا بودم. نشستیم و گپ زدیم . از روزگاران گذشته و از روزهایی که در پیش است . سرشار از امید وآرزو بود و خوشبین به آینده وطن
مرجان را هم آنجا دیدم . نمی شناختمش. نامش را قبلا شنیده بودم . میدانستم هنر پیشه فیلم های فارسی بوده است . خواننده هم بوده است
در آن زمان و زمانه ای که نسل من پنجه در پنجه اوهام میخواست جهان را تغییر دهد « دانای کل نامریی » بما رخصت گوش دادن به سوسن و آغاسی و ایرج و هایده و مهستی و فرخزاد و مرجان را نمیداد . آنها را نماد ابتذال میدانستیم
نماد فرهنگ مبتذلی میدانستیم که نمیگذارد خلق قهرمان ایران ! در جدال ناگریز با امپریالیسم جهانی به پیروزی دست یابد
آشنا شدیم . ته مانده ای از همان زیبایی ناب شرقی هنوز در سیمایش خود نمایی میکرد . با چشمانی سیاه. و سخت زیبا
گفتند: عضو شورای ملی مقاومت است
فرصت گفتگویی جز سلامی و علیکی و حال و احوالی فراهم نشد . دلم میخواست بدانم چگونه یک بازیگر فیلم فارسی به سازمانی یا تشکیلاتی وصل میشود که الفبای هسته بنیادی آن اسلام است و قوانین و چهار چوب های آن؟ دلم میخواست این پرسش را با مرضیه نیز در میان می نهادم
امروز شنیدم مرجان هم رخت از این جهان بر کشیده است . و حیرتم باری همه از حجم عظیم تسلیت ها و همدردی هایی است که سرتاسر شبکه های مجازی را تسخیر کرده است
و پرسشم این است
آیا زمانی که مرجان زنده بود کسی یا کسانی از این خیل عظیم تسلیت گویان پروای آن داشتند که از حال و روزگارش پرس و جویی کنند؟
آیا کسی میدانست و یا میخواست بداند او چه میکند و این نواله ناگزیر را چگونه فراهم میکند؟