آرشی جونی و بابا بزرگی
امروز کارمان شده است نوه داری!
نوه شماره یک - نوا جونی - به مدرسه رفته است و خشک و تر کردن نوه شماره دو افتاده است گردن ما .این نوه شماره دو از دیشب خانه ماست .
از صبح تا حالا با هزار زور و زحمت و من بمیرم تو نمیری سعی کرده ایم صبحانه اش را بدهیم . دیشب مادرش با صلابت یک مادر سختگیر امر فرمودند که صبحانه آرشی جونی را فراموش نفرماییم ، ما هم اطاعت امر همایونی فرمودیم و گفتیم چشم قربان ! . امروز دو ساعت تمام از این اتاق به آن اتاق و از این طبقه به آن طبقه دویدیم بلکه صبحانه جناب آقای آرشی باشی را توی حلقشان بریزیم اما این پدر سوخته انگاری میداند بابا بزرگی دست و پا چلفتی است !
بعد از کش و قوس های دو ساعته جانفرسا ! نوبت به تعویض دایپر میرسد ! خدایا این دیگر چه مصیبتی است ؟ با هزار زور و زحمت و قربان صدقه دایپرش را عوض میکنیم اما پس از چند دقیقه متوجه میشویم که دایپر را پشت و رو بسته ایم ! دوباره روز از نو روزی از نو !
حالا که همه چیز به خیر و خوشی انجام شده است جناب آرشی باشی حس کنجکاوی شان گل کرده است و میروند سراغ قفسه ها . قفسه ها را باز میکنند و می بندند . دوباره و صد باره بازش میکنند و ما دو باره و صدباره می بندیمشان . پس از آن به کشف جدیدی نائل میشوند . نوبت چراغ هاست . چراغ ها را خاموش و روشن میکنند و حظ میکنند ! نه یک بار نه دو بار ، هزار بار ، ما هم نشسته ایم تماشایش میکنیم . تلویزیون روشن است . کارتون پخش میکند . تلفن مرا هم برداشته است و دیزنی کانال را تماشا میکند . گهگاه چیزهایی هم بلغور میکند که حالی ام نمیشود . حالا صندلی های اتاق ناهار خوری را از اینسو به آنسو میکشاند . چه تلاشی هم میکند . نمیدانم چه در سر دارد .
قرار است تا ساعت یک بعد از ظهر در خدمت آرشی جونی باشیم . اگر تا آنموقع به خدمت حضرت باریتعالی مشرف نشده باشیم یقین بدانید پوست و استخوانی از ما باقی مانده است !
ما نمیدانستیم بابا بزرگ شدن چنین مکافات هایی دارد ها !
خدا پدر نوا جونی را بیامرزد که اهل اینجور خرابکاری ها نیست . غذایش را میخورد و کارتونش را تماشا میکند و میگوید : بابا بزرگ! یا الله ! پا شو برویم خرید ! میرویم یکی دو تا اسباب بازی برایش میخریم و بعدش هم میرویم زیارت اسب ها - چیف و ریو - و خلاص.
همه اینها را گفتیم ؟ این را هم بگوییم که در دنیا هیچ لذتی بهتر از لذت نوه داری نیست هر چند نوه تان آدم خرابکاری مثل آرشی جونی باشد
نوه شماره یک - نوا جونی - به مدرسه رفته است و خشک و تر کردن نوه شماره دو افتاده است گردن ما .این نوه شماره دو از دیشب خانه ماست .
از صبح تا حالا با هزار زور و زحمت و من بمیرم تو نمیری سعی کرده ایم صبحانه اش را بدهیم . دیشب مادرش با صلابت یک مادر سختگیر امر فرمودند که صبحانه آرشی جونی را فراموش نفرماییم ، ما هم اطاعت امر همایونی فرمودیم و گفتیم چشم قربان ! . امروز دو ساعت تمام از این اتاق به آن اتاق و از این طبقه به آن طبقه دویدیم بلکه صبحانه جناب آقای آرشی باشی را توی حلقشان بریزیم اما این پدر سوخته انگاری میداند بابا بزرگی دست و پا چلفتی است !
بعد از کش و قوس های دو ساعته جانفرسا ! نوبت به تعویض دایپر میرسد ! خدایا این دیگر چه مصیبتی است ؟ با هزار زور و زحمت و قربان صدقه دایپرش را عوض میکنیم اما پس از چند دقیقه متوجه میشویم که دایپر را پشت و رو بسته ایم ! دوباره روز از نو روزی از نو !
حالا که همه چیز به خیر و خوشی انجام شده است جناب آرشی باشی حس کنجکاوی شان گل کرده است و میروند سراغ قفسه ها . قفسه ها را باز میکنند و می بندند . دوباره و صد باره بازش میکنند و ما دو باره و صدباره می بندیمشان . پس از آن به کشف جدیدی نائل میشوند . نوبت چراغ هاست . چراغ ها را خاموش و روشن میکنند و حظ میکنند ! نه یک بار نه دو بار ، هزار بار ، ما هم نشسته ایم تماشایش میکنیم . تلویزیون روشن است . کارتون پخش میکند . تلفن مرا هم برداشته است و دیزنی کانال را تماشا میکند . گهگاه چیزهایی هم بلغور میکند که حالی ام نمیشود . حالا صندلی های اتاق ناهار خوری را از اینسو به آنسو میکشاند . چه تلاشی هم میکند . نمیدانم چه در سر دارد .
قرار است تا ساعت یک بعد از ظهر در خدمت آرشی جونی باشیم . اگر تا آنموقع به خدمت حضرت باریتعالی مشرف نشده باشیم یقین بدانید پوست و استخوانی از ما باقی مانده است !
ما نمیدانستیم بابا بزرگ شدن چنین مکافات هایی دارد ها !
خدا پدر نوا جونی را بیامرزد که اهل اینجور خرابکاری ها نیست . غذایش را میخورد و کارتونش را تماشا میکند و میگوید : بابا بزرگ! یا الله ! پا شو برویم خرید ! میرویم یکی دو تا اسباب بازی برایش میخریم و بعدش هم میرویم زیارت اسب ها - چیف و ریو - و خلاص.
همه اینها را گفتیم ؟ این را هم بگوییم که در دنیا هیچ لذتی بهتر از لذت نوه داری نیست هر چند نوه تان آدم خرابکاری مثل آرشی جونی باشد