هدیه دوست
اسمش را حتی نمیدانم . هرگز اسمش را نپرسیدم .
گاهگداری میآید فروشگاهم . بادامی و پسته ای میخرد و دوست دارد با من سخن بگوید .
نوروز و سیزده بدر و غذاهای ایرانی و موسیقی ایرانی رادوست دارد . برایم و برای وطنم دلسوزی میکند که به چنین گرداب بلایی گرفتار شده ایم .
بگمانم بازنشسته جایی است . هرگز نپرسیدم چیکاره بوده است .
میآید گپی میزنیم و میرویم پی گرفتاری هایمان .
امروز برایم دو تا کتاب آورده بود . از آن امریکایی های کتابخوان است .خیلی چیز ها در باره ایران میداند . با وجودیکه فارسی نمیداند اما در همه جشن ها و جشنواره ها و نمایشگاههای ایرانی شرکت میکند و لذت میبرد . خیلی بیشتر از من و ما .
دو تا کتاب برایم آورده است . یکی شان Hidden Iran. و آن دیگری کتابی بنام The Struggle For Iran نوشته کریستوفر د بلاژیو .
باید بنشینم بخوانمشان . اما مگر وقت گیرم میآید .؟ چنان گرفتار روز مرگی های بی حاصلم که سر و دستار از یادمان رفته است .
کتاب دیگری را دوست نازنینم - انوشه - از نیویورک برایم پست کرده است . نامش زبان و شبه زبان ، فرهنگ و شبه فرهنگ .
نویسنده اش آرامش دوستدار . از آن کتابهاست که باید با دقت و هشیاری و احتیاط خواند و یاد داشت بر داشت . چند صفحه اش را خوانده ام اما مجال بیشتری می خواهم تا دقیق بخوانم و بیاموزم .
یکی از آرزوهای بزرگم این است که روزی روزگاری از این دوندگی های شبانه روزی و این تلاش های مذبوحانه برای بهتر زیستن و پولدار تر شدن خلاص بشوم و بنشینم با خیال راحت کتاب بخوانم و فیلم ببینم و موسیقی گوش بدهم و به دیدار دوستانم بروم و مست کنم و نعره مستانه بر کشم و سقف آسمان نیلی رنگ را بشکافم و از پیله ام رها شوم و هوای تازه ای بخورم و به گشت و گذار و تماشای جهان بروم و .... آه چه آرزوهای دور و درازی !
البته اگر آقای عزراییل عجل الله تعالی فرجه در کمین ما ننشسته باشد
بقول آن همولایتی حافظ - منصور اوجی - :
کجاست بام بلندی؟
گاهگداری میآید فروشگاهم . بادامی و پسته ای میخرد و دوست دارد با من سخن بگوید .
نوروز و سیزده بدر و غذاهای ایرانی و موسیقی ایرانی رادوست دارد . برایم و برای وطنم دلسوزی میکند که به چنین گرداب بلایی گرفتار شده ایم .
بگمانم بازنشسته جایی است . هرگز نپرسیدم چیکاره بوده است .
میآید گپی میزنیم و میرویم پی گرفتاری هایمان .
امروز برایم دو تا کتاب آورده بود . از آن امریکایی های کتابخوان است .خیلی چیز ها در باره ایران میداند . با وجودیکه فارسی نمیداند اما در همه جشن ها و جشنواره ها و نمایشگاههای ایرانی شرکت میکند و لذت میبرد . خیلی بیشتر از من و ما .
دو تا کتاب برایم آورده است . یکی شان Hidden Iran. و آن دیگری کتابی بنام The Struggle For Iran نوشته کریستوفر د بلاژیو .
باید بنشینم بخوانمشان . اما مگر وقت گیرم میآید .؟ چنان گرفتار روز مرگی های بی حاصلم که سر و دستار از یادمان رفته است .
کتاب دیگری را دوست نازنینم - انوشه - از نیویورک برایم پست کرده است . نامش زبان و شبه زبان ، فرهنگ و شبه فرهنگ .
نویسنده اش آرامش دوستدار . از آن کتابهاست که باید با دقت و هشیاری و احتیاط خواند و یاد داشت بر داشت . چند صفحه اش را خوانده ام اما مجال بیشتری می خواهم تا دقیق بخوانم و بیاموزم .
یکی از آرزوهای بزرگم این است که روزی روزگاری از این دوندگی های شبانه روزی و این تلاش های مذبوحانه برای بهتر زیستن و پولدار تر شدن خلاص بشوم و بنشینم با خیال راحت کتاب بخوانم و فیلم ببینم و موسیقی گوش بدهم و به دیدار دوستانم بروم و مست کنم و نعره مستانه بر کشم و سقف آسمان نیلی رنگ را بشکافم و از پیله ام رها شوم و هوای تازه ای بخورم و به گشت و گذار و تماشای جهان بروم و .... آه چه آرزوهای دور و درازی !
البته اگر آقای عزراییل عجل الله تعالی فرجه در کمین ما ننشسته باشد
بقول آن همولایتی حافظ - منصور اوجی - :
کجاست بام بلندی؟
و نردبان بلندی؟
که بر شود و بماند بلند بر سر دنیا
و بر شوی و بمانی بر آن و نعره برآری:-
-« هوای باغ نکردیم و دور باغ گذشت!...