آقای هواشناس
آقا ! ما امروز در شمال کالیفرنیا از سرما چاییدیم . چنان سرمایی بود که انگار نه انگار دو ماه از بهار گذشته است و درجه حرارت باید بالای صد درجه فارنهایت باشد .
صبح که از خواب پاشدیم نگاهی به آسمان کردیم و دیدیم صاف و آبی و آفتابی است . آمدیم جای تان خالی صبحانه ای خوردیم و با یک پیراهن تابستانی پریدیم بیرون برویم سر کارمان ؛ اما سرمای بامدادی چنان سیلی جانانه ای به گوش مان نواخت که از ترس اینکه نکند توی این هیر و ویر ذات الریه بگیریم و دور از جان شما ریق رحمت را سر بکشیم برگشتیم خانه و یک ژاکت زمستانی پوشیدیم و رفتیم دنبال کار و زندگی مان .
یادش بخیر! آن قدیم ندیم ها؛ در دوره آن خدا بیامرز- که الهی نور به قبرش ببارد - ما یک آقای منشی زاده ای داشتیم که توی اداره هواشناسی کار میکرد . بهش میگفتیم جناب آقای هوا شناس !
ایشان میآمد توی رادیو و در پایان بخش خبری ؛ گزارش وضع هوا را میداد.
آدم قد بلند لاغر ترو تمیزی بود که هر روز یک کراوات گلی منگولی به گردنش میآویخت و از آدمهای از خود راضی و قمپز در کن و چس دماغ و عصاقورت داده و از دماغ فیل افتاده و بر ما مگوزید هم بد جوری بدش میآمد.
این آقای هوا شناس میآمد توی استودیوی رادیو و میگفت : فردا آسمان شهر مان صاف و آفتابی خواهد بود و درجه حرارت هوا هم به فلان میزان خواهد رسید.
فردا میدیدی نه تنها از آسمان صاف و آفتابی خبری نیست بلکه چنان بارانی میبارد و چنان باد سردی میوزد که انگاری میخواهد همه جا را کن فیکون بکند.
میخندیدیم و میگفتیم : آقای منشی زاده ! مرد حسابی ! قربانت برویم ما؛ شما که الحمد الله از قاف تا قاف و از حلب تا کاشغر در حیطه فرمانروایی حضرتعالی است ؛ آخر این چه جور پیش بینی وضع هواست ؟ شما که فرمودید امروز گرم و آفتابی خواهد بود. این کجایش گرم و آفتابی است ؟ ما که داریم از سرما می چاییم منشی زاده جان!
می خندید و میگفت: ما یک چیزی گفتیم دیگر! شما چرا باور کردید؟
خلاصه اینکه کار بجایی رسید که طفلکی خود آقای منشی زاده هم بمصداق " طبل پنهان چه زنی طشت من از بام افتاد " دیگر مستاصل شده بود . این بود که وقتی میآمد توی استودیو و از آفتابی بودن آسمان شهر خبر میداد ؛ یک جمله هم منباب شوخی اضافه میکرد و میگفت : البته بهتر است شما شنوندگان عزیز محض احتیاط فردا چتر و بارانی و باد بزن را هم همراه داشته باشید!!
حالا حکایت ماست در این ایالت کالیفرنیا - یا بقول شاملو جانم قالی فور نیا -
یک روز هوا چنان داغ میشود که انگاری دروازه های جهنم را باز کرده اند تا طفلکی ها استالین و مائو و امام خمینی و سایر حجج اسلام و علمای اعلام هوایی بخورند . روز بعدش می بینی چنان سرمای گزنده ای از راه رسیده است که صد رحمت به آلاسکا و سیبری و همین مراغه خودمان.
خلاصه اینکه ما خلایق قالیفورنیایی مانده ایم معطل که صبح میخواهیم از خانه بیرون بیاییم با خودمان چتر و بارانی برداریم یا باد بزن!
انگاری که این حضرت باریتعالی هم شوخی اش گرفته . کسی هم جرات ندارد بگوید که : جناب آقای باریتعالی ! پدر آمرزیده ! نمیشود به این آقای میکاییل که موکل باران است و در دستگاه عدل الهی حضرتعالی شغل شریف هواشناسی را یدک میکشد دستور بفرمایید اینقدر سر به سرمان نگذارد ؟ سه چهار سال که الحمد الله یک قطره باران برای مان نفرستادی ؛ حالا هم که کون آسمان را سوراخ فرموده ای و مدام برای مان برف و باران و تگرگ و نمیدانم زهر مار میفرستی . آیا حضرت مستطاب عالی نمیدانید که با این بالا و پایین بردن درجه حرارت ؛ درجه فشار خون مان را هم بالا و پایین میبرید ؟؟
آخر شما چه خدایی هستی آخدا جان ؟!!