حاج آقا بوش !
آقا ! ما از حساب و هندسه و فيزيک و شيمی و اينجور زهر مار ها اصلا سر در نمی آوريم . يک عمر رفته ايم شعر و ادبيات و فلسفه خوانده ايم و شده ايم خسر الدنيا و الآخره !. از کارهای فنی هم از بيخ عرب ايم .
گاهی اوقات توی خانه مان لوله آبی ؛ يخچالی ؛ ماشين آبميوه گيری ای ؛ چيزی ؛ خراب ميشود . ما که نميدانيم چه مرگ شان است .ميرويم يک عالمه آچار - از آچار پيچ گوشتی بگير تا آچار سه تفنگه و آچار فرانسه و آچار چپقی و آچار کلاغی و آچار هفت سر و آچار جغجغه ای - ميآوريم و پيچ و مهره های شان را با دقت و وسواس باز ميکنيم . کلی هم ملاحظه کاری ميفرماييم نکند بعدا نتوانيم وصله پينه شان بکنيم . خلاصه با دقت همه پيچ و مهره ها را باز می کنيم و آنها را روی يک پارچه سفيد می چينيم و بعد از اينکه نگاهی به دل و روده يخچال يا ماشين آبميوه گيری انداختيم يکی دو تا قل هو الله احد و الله الصمد می خوانيم و توی آنها فوت می کنيم و بعدش مثل بچه آدم ميآييم که پيچ و مهره ها را ببنديم . يکی شان را می بنديم می بينيم که نميدانيم دومی اش را از کجا کنده ايم ! خلاصه اينکه سه چهار ساعت يکی توی سر خودمان ميزنيم و يکی هم توی سر پيچ و مهره های فلکزده و دست آخر می بينيم که هفت هشت تا پيچ و مهره اضافی روی دست مان مانده که نميدانيم بايد چه خاکی به سرمان بريزيم .
اين است که عيال مان اسم مان را گذاشته آقای حاج آقا بوش ! یعنی آقای خرابکار
حالا ما منتظريم ببينيم اين آقای اوباما چه دسته گلی به آب ميدهد تا اسم مان بشود حاج آقا اوباما !!