" من این مطلب را امروز جایی خواندم . بد نیست شما هم بخوانیدش " توی تاکسی بودم . یه خانم جلو نشسته بود یه آخوند و یه آدم معتاد با خود من هم عقب . آخوند یه 2000 تومانی داد به راننده . ؛ تا راننده پول رو بگیره معتاد گفت آقا 2 نفر حساب کن حاج آقا دامادمون هستن !!! آخوند گفت ببخشید بجا نیاوردم ؟ شما؟ معتاد گفت 30 سال خواهر ما روگاییدی الان میگی بجا نیاوردی . آخوند همون جا از ماشین پیاده شد... . راننده داشت زیر لب می خندید که معتاد گفت والااااااااااا |
دنبال کننده ها
۱۰ آبان ۱۳۸۹
آقا داماد مون هستن ...!!!
۹ آبان ۱۳۸۹
اینو باش ....
از : بیژن صف سری
داشتم دست نوشته ها و اوراق بهم ریخته در قفسه ی کتاب هایم را مرتب می کردم که ناگهان دست نوشته ا ی از رفیق طنز پردازم ، مرحوم عمران صلاحی را پیدا کردم ، شعر طنزی بود بنام " رند" ، بگذریم که با دیدن این دست نوشته از عمران چه حالی شدم و چه خاطراتی از آن شاعر طنز پرداز برایم تداعی شد ، بماند، اما خوب بیاد دارم که آن د ست نوشته را کی و کجا ، از رفیق شاعر طنز پردازم گرفتم . در یکی از روز های تابستان سال 85، یعنی درست چند ماه قبل از فوت عمران بود که بنا به دعوت مهندس فیروزان که آن زمان رئیس وقت شورای عالی ویرایش صدا و سیما بودند به دفترش رفتم ، این جناب فیروزان که در حال حاضر مدیر عامل مجموعه فرهنگی شهر کتاب هستند و نگارنده یک سالی مشاور فرهنگی ایشان در مجموعه شهر کتاب بودم ، به گواهی اکثر قریب به اتفاق اهالی فرهنگ و ادب این آب و خاک ، انسانی فرهیخته و فرزانه ایست ، و بنا به آن مثل معروفی که می گویند بچه حلال زاده به دائیش می رود ، ایشان هم ، چه به لحاظ شکل و ظاهرو چه در منش واخلاق و رفتار ، شباهت عحیبی به دایی خود ، یعنی امام موسی صدر دارند . الغرض آن روز که به دفتر مهندس فیروزان رفتم ، شاید یک سالی بود که از مرحوم عمران صلاحی ، رفیق شاعر طنز پردازم بی خبر بودم ، به همین دلیل وقتی از آقای فیروزان شنیدم عمران در آن موسسه مشغول به کار است انقدر خوشحال شدم که جناب فیروزان از ان همه اشتیاق من برای دیدار دوست به وجد امده و تلفنی خبر امدنم را به عمران اطلاع می دهد و او هم فی الفور به اتاق مهندس فیروزان می آید . انگار همین دیروز بود که یک بغل سیر همدیگر را در آغوش گرفتیم و بی توجه به حضور جناب رئیس، شروع به گپ و گفتتگو کردیم ، و از انجا که همیشه بذله گو و خوش کلام بود در خلال صحبت ها دست در جیب پیراهن خود برد و کاغذی چند لا زده را بیرون کشید و گفت این هم اخرین کارم که چند ساعت قبل گفتم و تازه از تنور در اوردم مواظب باش هنوز داغ است ، اما وقتی خواستم کاغذ لا زده را برای خواندن باز کنم ، دستم را گرفت و مانع شد و به شوخی گفت ، آمدی اینجا که ما رو از کار بی کار کنی ؟ بعدا بخوان ، و بعد رو به مهندس کرد و با همان شوخ طبعی منحصر به فردش که شهره عام و خاص بود گفت ببخشید دشنامی است در قالب شعر طنزکه خواندنش در حضور شما باعث خجالت من کارمند می شود.
امروز پس از چهار سال از درگذشت آن شاعر طنز پرداز وقتی بار دیگر این سروده طنز را می خوانم که به دست خط خود شاعر است و در هیچ یک از آثار منتشر شده آن مرحوم وجود ندارد ، خالی از لطف نمی دانم که این شعر طنز زیبا را در این فضای مجازی منشر نمایم و در دسترس علاقمندان به عمران صلاحی قرار دهم ، روحش قرین شادی باد.
رند
به همه درس شجاعت میده و اهل فراره اینو باش
عاشق موسیقیه ، دشمن تاره اینو باش
میگه عاشقی چیه ؟ ، غیر خریت چیزی نیست
با یه عشوه تا قیومت بی قراره اینو باش
میگه : هر کس خری دید سوار نشه خیلی خره
با نفوذ سخنش رو ما سواره اینو باش
باز میگه هر کسی دم به خمره زد جهنمی است
شبا مزه ی غذاش ماست و خیاره اینو باش
دشمن خونی مطرباس ، توی سخنرانی
دائما تو واکمنش رنگ نواره اینو باش
چه تلاشی میکنه که با ادیبون بشینه
در آوردیم که آقا سابقه داره اینو باش
۸ آبان ۱۳۸۹
۶ آبان ۱۳۸۹
خر ...و دانشگاه ..؟؟؟
۴ آبان ۱۳۸۹
یه روز یه میکروب ... ـ
google.comيه روز يه ميکروب به باباش ميگه : بابا ما از اول ميکروب بوديم؟ باباش ميگه نه فرزندم، دنيا جاي پيشرفته, اول انقلابي بوديم بعد شديم شهيد پرور بعد خس و خاشاک الان هم به ميکروبي مفتخريم
یکی به احمد کسروی گفته بود که آقا جان شما دیگر دارید همه چیز را منکر می شوید. کسروی گفت مثلاً چه چیزی را؟ گفت مثلاً معجزات پیامبر اسلام را. گفت مثلاً کدام معجزه را؟ گفت همان که با سوسمار حرف زد! گفت خوب با چه زبانی با سوسمار حرف زد؟ گفت با…زبان عربی. گفت مرد حسابی این که می شود معجزه سوسمار، پیامبر که خودش عرب بود.
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...