در زمان معاویه یکی از اهالی کوفه سوار شتر نرش میشود میرود دمشق.
در دمشق، یکی از اهالی آن شهر که شتر ماده اش را گم کرده بود یقه مرد کوفی را می چسبد که : اله و بالله این « ناقه» (یعنی شتر ماده )مال من است !
مرد کوفی فریاد بر میآورد که : یا آخی! یا عبدالله ابن عبدالله ! ای پدر آمرزیده ! شتر من نر است -جمل است- شتر تو ماده بود . ناقه بود !
شکایت به معاویه بردند . آن آقای دمشقی پنجاه شاهد عادل مسلمان نماز خوان با خودش آورده بود که آمدند در پیشگاه خلیفه شهادت دادند که بله ! قسم به ذات پاک کبریایی این« ناقه »متعلق به مرد دمشقی است !
معاویه دستور میدهد که شتر را به آن مدعی که پنجاه شاهد عادل داشت بسپارند .
مرد کوفی حیران و سرگردان رو به خلیفه مسلمین میکند و میگوید : یا امیر المومنین ! این چه عدالتی است ؟شتر من نر است . جمل است . آن مرد دمشقی مدعی بود که شترش «ناقه »بوده است . ماده بوده است !
معاویه دستور میدهد به آن مرد کوفی پولی میدهند و خطاب به او میگوید :
وقتی به کوفه برگشتی برو به علی بن ابیطالب بگو: ای پسر ابوطالب !من با صد هزار مردمی که «شتر نر »را از «شتر ماده » باز نمی شناسند به جنگ تو میآیم ! دیگر خود دانی!
رفیقم با شگفتی می پرسد : اینهایی که اسلحه به دست میگیرند و میآیند در خیابان ها به همشهریان خودشان ، به هموطنان خودشان ، به خواهر ها و برادر های خودشان شلیک میکنند چه جور آدم هایی هستند ؟مگر اینها ایرانی نیستند ؟ مگر نمی بینند در این چهل و سه سال چه بر سر ملت ایران آمده و چه رنج هایی بر آنان آوار شده است ؟
در پاسخش داستان ناقه و جمل را برایش تعریف میکنم و میگویم : تاریخ همواره تکرار میشود . حالا آقای عظما با چند هزار عوام کالانعام که فرق ناقه و جمل را نمیدانند به جنگ ملت ایران آمده است اما همین ملت پوزه اش را بزودی بخاک خواهد مالید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر