گل های حیاط خانه ام سرما زده و پژمرده شده اند . تازه غنچه زده بودند .
دیروز که چشمم به آنها افتاد آه از نهادم بر آمد . آهی کشیدم و کم مانده بود گریه کنم .
چند روز پیش زنم رفته بود کیسه های مخصوصی خریده بود تا گل ها را بپوشاند و از گزند سرما محفوظ شان دارد اما من سر به هوایی کرده و یادم رفته بود کیسه ها را بر سر گل ها بکشانم .
دیروز دلشکسته و مایوس کیسه ها را بر سر گل ها کشیدم اما گمان نکنم گلهای نازنینم بتوانند از این زخم طبیعت جان سالم بدر ببرند.
اینجا در ولایت ما درختان بادام شکوفه کرده اند. درختان گیلاس نیز . دو سه هفته ای چنان گرم شده بود انگار تابستان است . ناگهان موج سرمایی از راه رسید و در چشم بر هم زدنی گلها و غنچه ها را درو کرد .
اینجا هر جا را که نگاه میکنی انگار چادری سپید بر سرتاسر شهرکشیده اند اما الآن تگرگ میبارد. چه تگرگی هم. و بارش تگرگ یعنی نابودی شکوفه ها. یعنی اندوه در باغ. یعنی هراس و اضطراب باغداران. و اندوهی در جانم چنگ می اندازد
یکی دو سال پیش بود. فصل برداشت گیلاس. رفته بودم مزرعه رز مری. دویست سیصد نفر به چیدن و بسته بندی گیلاس مشغول بودند. ابر سیاهی آسمان را پوشانده بود. رز مری نگران بود. ده دقیقه باران نا بهنگام یعنی نابودی صد هزار کیلو گیلاس.
رز مری با نگرانی آسمان را نگاه میکرد و خطاب به ابرها میگفت :
Go away. Go away
بیاد حمله ملخ ها به باغات و مزارع ایران افتادم.
طبیعت هم گاهی مثل ما آدمیان ظالم است. ستمکار است. با او نمیتوان در افتاد. گاهی از ما ستمکار تر هم میشود . بگمانم ما آدمیان ستمکاری را از طبیعت آموخته ایم .
یاد شعر فردوسی بزرگوار افتادم که تگرگ نا بهنگام ، سامان زندگی اش را در هم شکسته بود .
تگرگ آمد امسال بر سان برگ
مرا مرگ بهتربدی زان تگرگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر