ا
بهر اصلاح سر پس از يک سال
رفته بودم دکان سلمانی
چشم بد دور ؛ دکه ای ديدم
در سياهی چو شام ظلمانی
سقف آن همچو حال بنده خراب
در و ديوار رو به ويرانی
چند تا قاب عکس آويزان
همه در حال نيمه پنهانی
يک طرف عکس رستم و سهراب
يک سو افراسياب تورانی
صورتی از برهمن و بودا
زير تصوير مزدک و مانی
مرغکی پر شکسته توی قفس
بود در چهچه و غزلخوانی
دو سه تا مشتری در آن حفره
مات و مبهوت همچو زندانی
پيرمردی ؛ گرفته تيغ به دست
همچو جلاد عهد سامانی
ديدم آئينه ای مقابل خود
قاب آئينه بود سيمانی
عکس خود را در آينه ديدم
خارج از شکل و وضع انسانی
چشم ها چپ ؛ دهن کج و کوله
چهره چون گيوه های سنجانی
لنگی انداخت او به گردن من
چون رسن بر گلوی يک جانی
گفتم : اين عکس های رنگی را
که چپاندی در اين هلفدانی
از کجا جمع کرده ای ؟ گفتا :
ای گرفتار جهل و نادانی
اين جماعت ز عهد کيکاووس
تا به پايان عهد ساسانی
مشتری های سابقم بودند
تو از اين ماجرا چه ميدانی ؟
همه را بنده کرده ام اصلاح
نه که اصلاح مفت و مجانی
من از اينها گرفته ام بسيار
اسکناس هزار تومانی ...
رفته بودم دکان سلمانی
چشم بد دور ؛ دکه ای ديدم
در سياهی چو شام ظلمانی
سقف آن همچو حال بنده خراب
در و ديوار رو به ويرانی
چند تا قاب عکس آويزان
همه در حال نيمه پنهانی
يک طرف عکس رستم و سهراب
يک سو افراسياب تورانی
صورتی از برهمن و بودا
زير تصوير مزدک و مانی
مرغکی پر شکسته توی قفس
بود در چهچه و غزلخوانی
دو سه تا مشتری در آن حفره
مات و مبهوت همچو زندانی
پيرمردی ؛ گرفته تيغ به دست
همچو جلاد عهد سامانی
ديدم آئينه ای مقابل خود
قاب آئينه بود سيمانی
عکس خود را در آينه ديدم
خارج از شکل و وضع انسانی
چشم ها چپ ؛ دهن کج و کوله
چهره چون گيوه های سنجانی
لنگی انداخت او به گردن من
چون رسن بر گلوی يک جانی
گفتم : اين عکس های رنگی را
که چپاندی در اين هلفدانی
از کجا جمع کرده ای ؟ گفتا :
ای گرفتار جهل و نادانی
اين جماعت ز عهد کيکاووس
تا به پايان عهد ساسانی
مشتری های سابقم بودند
تو از اين ماجرا چه ميدانی ؟
همه را بنده کرده ام اصلاح
نه که اصلاح مفت و مجانی
من از اينها گرفته ام بسيار
اسکناس هزار تومانی ...
حال بر گو ؛ سرت چه فرم زنم ؟
بابلی؟ ؛ آملی ؟ خراسانی ؟
جوشقانی ؟ ابرقويی ؟ رشتی ؟
سوئدی ؟ انگليسی ؟ آلمانی ؟
بابلی؟ ؛ آملی ؟ خراسانی ؟
جوشقانی ؟ ابرقويی ؟ رشتی ؟
سوئدی ؟ انگليسی ؟ آلمانی ؟
گفتمش : ميل ميل سر کار است
هر طريقی که خوب ميدانی
گفت : شغل تو چيست ؟ گفتم من :
شاعرم ؛ شهره در سخندانی .....
گفت : اين از قيافه ات پيداست
که به نوع بشر نميمانی !!!
در حقيقت همين هنر کافی است
از برای سواد ايرانی
جای هر چيز ؛ قاسم الارزاق
شعر بر ما نموده ارزانی !!
هر طريقی که خوب ميدانی
گفت : شغل تو چيست ؟ گفتم من :
شاعرم ؛ شهره در سخندانی .....
گفت : اين از قيافه ات پيداست
که به نوع بشر نميمانی !!!
در حقيقت همين هنر کافی است
از برای سواد ايرانی
جای هر چيز ؛ قاسم الارزاق
شعر بر ما نموده ارزانی !!
دست بر شانه برد و شد مشغول
در سر من به شانه گردانی
چند تاری که داشتم بر سر
همه را ريخت روی پيشانی
گفت : اين فرم بوده از اول
سر ميرزا حبيب قاآنی
پس از آن ؛ موی من به چپ پيچاند
گفت : اين هم کليم کاشانی
به سوی راست برد و با خنده
گفت : اين است فرم خاقانی
پس به بالا کشاند مويم و گفت :
بارک الله ! عبيد زاکانی .........
بعد از آن ريخت جمله را در هم
گفت : اين هم حسينقلی خانی
در سر من به شانه گردانی
چند تاری که داشتم بر سر
همه را ريخت روی پيشانی
گفت : اين فرم بوده از اول
سر ميرزا حبيب قاآنی
پس از آن ؛ موی من به چپ پيچاند
گفت : اين هم کليم کاشانی
به سوی راست برد و با خنده
گفت : اين است فرم خاقانی
پس به بالا کشاند مويم و گفت :
بارک الله ! عبيد زاکانی .........
بعد از آن ريخت جمله را در هم
گفت : اين هم حسينقلی خانی
گفتمش : دست من به دامن تو
رحم کن از سر مسلمانی
ترسم اکنون به ياد تو افتد
سر ميرزا رضای کرمانی
رحم کن از سر مسلمانی
ترسم اکنون به ياد تو افتد
سر ميرزا رضای کرمانی
الغزض ؛ تا به خويش جنبيدم
رفت مويم به عالم فانی
سرم از زير تيغ بيرون شد
پاک و پاکيزه ؛ صاف و نورانی
رفت مويم به عالم فانی
سرم از زير تيغ بيرون شد
پاک و پاکيزه ؛ صاف و نورانی
کار اصلاح ؛ ای عجب ؛ گاهی
ميشود باعث پشيمانی
ميشود باعث پشيمانی
" ابوتراب جلی "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر