دنبال کننده ها

۲ دی ۱۳۹۸

اصلاحات

ا
بهر اصلاح سر پس از يک سال
رفته بودم دکان سلمانی
چشم بد دور ؛ دکه ای ديدم
در سياهی چو شام ظلمانی
سقف آن همچو حال بنده خراب
در و ديوار رو به ويرانی
چند تا قاب عکس آويزان
همه در حال نيمه پنهانی
يک طرف عکس رستم و سهراب
يک سو افراسياب تورانی
صورتی از برهمن و بودا
زير تصوير مزدک و مانی
مرغکی پر شکسته توی قفس
بود در چهچه و غزلخوانی
دو سه تا مشتری در آن حفره
مات و مبهوت همچو زندانی
پيرمردی ؛ گرفته تيغ به دست
همچو جلاد عهد سامانی
ديدم آئينه ای مقابل خود
قاب آئينه بود سيمانی
عکس خود را در آينه ديدم
خارج از شکل و وضع انسانی
چشم ها چپ ؛ دهن کج و کوله
چهره چون گيوه های سنجانی
لنگی انداخت او به گردن من
چون رسن بر گلوی يک جانی
گفتم : اين عکس های رنگی را
که چپاندی در اين هلفدانی
از کجا جمع کرده ای ؟ گفتا :
ای گرفتار جهل و نادانی
اين جماعت ز عهد کيکاووس
تا به پايان عهد ساسانی
مشتری های سابقم بودند
تو از اين ماجرا چه ميدانی ؟
همه را بنده کرده ام اصلاح
نه که اصلاح مفت و مجانی
من از اينها گرفته ام بسيار
اسکناس هزار تومانی ...
حال بر گو ؛ سرت چه فرم زنم ؟
بابلی؟ ؛ آملی ؟ خراسانی ؟
جوشقانی ؟ ابرقويی ؟ رشتی ؟
سوئدی ؟ انگليسی ؟ آلمانی ؟
گفتمش : ميل ميل سر کار است
هر طريقی که خوب ميدانی
گفت : شغل تو چيست ؟ گفتم من :
شاعرم ؛ شهره در سخندانی .....
گفت : اين از قيافه ات پيداست
که به نوع بشر نميمانی !!!
در حقيقت همين هنر کافی است
از برای سواد ايرانی
جای هر چيز ؛ قاسم الارزاق
شعر بر ما نموده ارزانی !!
دست بر شانه برد و شد مشغول
در سر من به شانه گردانی
چند تاری که داشتم بر سر
همه را ريخت روی پيشانی
گفت : اين فرم بوده از اول
سر ميرزا حبيب قاآنی
پس از آن ؛ موی من به چپ پيچاند
گفت : اين هم کليم کاشانی
به سوی راست برد و با خنده
گفت : اين است فرم خاقانی
پس به بالا کشاند مويم و گفت :
بارک الله ! عبيد زاکانی .........
بعد از آن ريخت جمله را در هم
گفت : اين هم حسينقلی خانی
گفتمش : دست من به دامن تو
رحم کن از سر مسلمانی
ترسم اکنون به ياد تو افتد
سر ميرزا رضای کرمانی
الغزض ؛ تا به خويش جنبيدم
رفت مويم به عالم فانی
سرم از زير تيغ بيرون شد
پاک و پاکيزه ؛ صاف و نورانی
کار اصلاح ؛ ای عجب ؛ گاهی
ميشود باعث پشيمانی
" ابوتراب جلی "

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر