رفیقم تلفن میکند و میگوید : حسن جان ! زنده ای ؟
می پرسم : چطور مگر ؟
میگوید : با این توفان و سیلابی که راه افتاده خیال کردم لابد غرق شده ای !
آقا ! یکی دو هفته است که در شمال کالیفرنیا کون آسمان سوراخ شده و شبانه روز باران میبارد . آنهم چه بارانی ! همه جا را آب گرفته است . حالا که اینجا نشسته ام و از پشت پنجره بیرون را نگاه میکنم می بینم همه باغها و باغستانها و مزارع و راههای روستایی زیر آب فرو رفته اند . اگر دو سه روز دیگر همینجوری باران ببارد یقین بدانید ما را آب برده است و باید برای شادی روح مان صلوات بفرستید .
حضورمبارک تان عرض کنیم که : ما در کالیفرنیا چهار پنج سال خشکسالی داشتیم . دیگر کم مانده بود که آب مان را هم از چین و ماچین وارد کنیم .در این چهار پنج سال آسمان ناخن خشکی میفرمود و یک قطره باران برای مان نمی فرستاد .همه دار و درخت ها و جنگل ها خشک شده بودند . هر سال تابستانها هم یکی دو ماهی جنگل سوزی داشتیم .
یک روز که ما داشتیم در یک جاده جنگلی کوهستانی رانندگی میکردیم با دیدن آنهمه جنگل های تشنه کام رو به آسمان کردیم و گفتیم : جناب آقای باریتعالی ! ما هیچ ! ما نگاه ! ما تخم مبارک جنابعالی هم نیستیم ! اما آیا دل حضرتعالی برای این دار و درخت ها و جنگل ها و بوقلمون ها و آهوان و کبک ها و زنجره ها و گرگ ها و شغالان نمیسوزد که طفلکی ها دارند از تشنگی هلاک میشوند ؟ حالا نمیشود به آن فرشته موکل باران تان جناب آقای میکاییل امر بفرمایید چهار قطره باران برای مان بفرستد ؟
آقا ! چشم تان روز بد نبیند ؛ هنوز شب نشده بود که دیدیم جنگل های دور و بر خانه مان آتش گرفته و همین حالاست که خودمان هم توی این دود و آتش جزغاله بشویم .
عصبانی شدیم و گفتیم : جناب آقای باریتعالی ! یعنی حضرتعالی با آنهمه اهن و تلپ و آن دستگاه کبریایی تان هنوز فرق بین آب و آتش را نمیدانی ؟ ما از شما باران خواسته بودیم حضرتعالی برای مان آتش میفرستی ؟ بنازم به آن جلال و جبروت کبریایی سرکار عالی !
باری . حالا یکی دو هفته ای است که شبانه روز باران میبارد . کم مانده است شهرمان با شهردار و کدخدا و دالاندارش برود زیر آب .
ما وقتی این آب های گل آلود خروشان را می بینیم که اینطوری نعره کشان از بیخ گوش مان میگذرند به خودمان میگوییم اگر چه ما در تمامی عمر بی حاصل مان هرگز باج به شغال نداده ایم اما حالا که جناب باریتعالی با ما سر لج افتاده و پاسخ استغاثه ها و ناله ها و ندبه های ما را عوضی میدهد چطور است دعا کنیم که : خدایا ! خداوندا !پروردگارا ! ایزدا ! ای آفریدگاری که توانی به آنی تپانی جهانی ته استکانی !لطف بفرما و برای مان باران بیشتری بفرست . اصلا آقا سیل و تندر و نمیدانم توفان نوح بفرست . اصلا آقا بیا ما را تناول بفرما !!
زبان درازی شد ؛ ایزدا ببخش مرا
بکن هر چه دلت خواست ؛ خانه آبادان !
می پرسم : چطور مگر ؟
میگوید : با این توفان و سیلابی که راه افتاده خیال کردم لابد غرق شده ای !
آقا ! یکی دو هفته است که در شمال کالیفرنیا کون آسمان سوراخ شده و شبانه روز باران میبارد . آنهم چه بارانی ! همه جا را آب گرفته است . حالا که اینجا نشسته ام و از پشت پنجره بیرون را نگاه میکنم می بینم همه باغها و باغستانها و مزارع و راههای روستایی زیر آب فرو رفته اند . اگر دو سه روز دیگر همینجوری باران ببارد یقین بدانید ما را آب برده است و باید برای شادی روح مان صلوات بفرستید .
حضورمبارک تان عرض کنیم که : ما در کالیفرنیا چهار پنج سال خشکسالی داشتیم . دیگر کم مانده بود که آب مان را هم از چین و ماچین وارد کنیم .در این چهار پنج سال آسمان ناخن خشکی میفرمود و یک قطره باران برای مان نمی فرستاد .همه دار و درخت ها و جنگل ها خشک شده بودند . هر سال تابستانها هم یکی دو ماهی جنگل سوزی داشتیم .
یک روز که ما داشتیم در یک جاده جنگلی کوهستانی رانندگی میکردیم با دیدن آنهمه جنگل های تشنه کام رو به آسمان کردیم و گفتیم : جناب آقای باریتعالی ! ما هیچ ! ما نگاه ! ما تخم مبارک جنابعالی هم نیستیم ! اما آیا دل حضرتعالی برای این دار و درخت ها و جنگل ها و بوقلمون ها و آهوان و کبک ها و زنجره ها و گرگ ها و شغالان نمیسوزد که طفلکی ها دارند از تشنگی هلاک میشوند ؟ حالا نمیشود به آن فرشته موکل باران تان جناب آقای میکاییل امر بفرمایید چهار قطره باران برای مان بفرستد ؟
آقا ! چشم تان روز بد نبیند ؛ هنوز شب نشده بود که دیدیم جنگل های دور و بر خانه مان آتش گرفته و همین حالاست که خودمان هم توی این دود و آتش جزغاله بشویم .
عصبانی شدیم و گفتیم : جناب آقای باریتعالی ! یعنی حضرتعالی با آنهمه اهن و تلپ و آن دستگاه کبریایی تان هنوز فرق بین آب و آتش را نمیدانی ؟ ما از شما باران خواسته بودیم حضرتعالی برای مان آتش میفرستی ؟ بنازم به آن جلال و جبروت کبریایی سرکار عالی !
باری . حالا یکی دو هفته ای است که شبانه روز باران میبارد . کم مانده است شهرمان با شهردار و کدخدا و دالاندارش برود زیر آب .
ما وقتی این آب های گل آلود خروشان را می بینیم که اینطوری نعره کشان از بیخ گوش مان میگذرند به خودمان میگوییم اگر چه ما در تمامی عمر بی حاصل مان هرگز باج به شغال نداده ایم اما حالا که جناب باریتعالی با ما سر لج افتاده و پاسخ استغاثه ها و ناله ها و ندبه های ما را عوضی میدهد چطور است دعا کنیم که : خدایا ! خداوندا !پروردگارا ! ایزدا ! ای آفریدگاری که توانی به آنی تپانی جهانی ته استکانی !لطف بفرما و برای مان باران بیشتری بفرست . اصلا آقا سیل و تندر و نمیدانم توفان نوح بفرست . اصلا آقا بیا ما را تناول بفرما !!
زبان درازی شد ؛ ایزدا ببخش مرا
بکن هر چه دلت خواست ؛ خانه آبادان !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر