همسایه دست چپی مان غمگینم میکند . هشت سال است همسایه ماست . اما من ندیده ام شان
کولر خانه شان شبانه روز روشن است . در تابستان . در بهار . در پاییز و حتی در زمستان .
من فقط شب ها ماشین های شان را می بینم . ماشین های شان که جلوی خانه شان پارک شده است .
سگ شان اما ؛ گهگاه زوزه میکشد . تنها که میماند مثل آدمهای تنها گریه میکند . ناله میکند . گاهی خودش را به در و دیوار میکوبد . صدایش را می شنوم .
همسایه دست چپی مان سایه ای است که "هم " ندارد .
همسایه بی " هم " .
چراغ خانه شان گهگاه روشن است .گویا سحرگاهان میروند و نیمه شبان باز میگردند .
سگ شان اما ؛ ناله میکند . زوزه میکشد . از تنهایی بجان آمده است .
دلم برای سگ همسایه مان بیشتر میسوزد تا همسایه بی " هم " مان !
کولر خانه شان شبانه روز روشن است . در تابستان . در بهار . در پاییز و حتی در زمستان .
من فقط شب ها ماشین های شان را می بینم . ماشین های شان که جلوی خانه شان پارک شده است .
سگ شان اما ؛ گهگاه زوزه میکشد . تنها که میماند مثل آدمهای تنها گریه میکند . ناله میکند . گاهی خودش را به در و دیوار میکوبد . صدایش را می شنوم .
همسایه دست چپی مان سایه ای است که "هم " ندارد .
همسایه بی " هم " .
چراغ خانه شان گهگاه روشن است .گویا سحرگاهان میروند و نیمه شبان باز میگردند .
سگ شان اما ؛ ناله میکند . زوزه میکشد . از تنهایی بجان آمده است .
دلم برای سگ همسایه مان بیشتر میسوزد تا همسایه بی " هم " مان !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر