دنبال کننده ها

۱۷ مرداد ۱۳۹۴


همسا يگان شاه ...!!!
ميگويد : آقا ! ما در نيا وران همسا يه ى شا ه بوديم !!
ميگويم : عجب ؟؟ با هم رفت و آ مد هم داشتيد ؟؟
ميگويد : اختيار داريد ، هفته اى هفت شبش را با هم بوديم !! 
ميگويم : از آن روزها ى خوش خا طره اى - چيزى نداريد ؟
ميگويد : يك شب ما خوابيده بوديم ، ديديم زنگ خا نه ما ن را ميزنند . در را كه با ز كرديم ديديم شهبا نو فرح است ! پرسيديم : اتفا قى افتا ده اين وقت شب ؟؟ شهبا نو گفت : نه بابا ! هيچ اتفاقى نيفتا ده ، فقط محمد رضا خوابش نمى بره ، آمدم ببينم شما ويديويى - فيلمى ، چيزى نداريد كه يك شب به ما قرض بدهيد ؟؟!!
******
ميگويد : آ قا ! ما در صا حبقرانيه با شا ه همسایه ديوار به ديوار بوديم !
ميگويم : مگر شا ه در صا حبقرا نيه هم كا خ داشت ؟؟
ميگويد : آره بابا ! كا خ كه نه ! ولى خانه اش به خا نه ما چسبيده بود !
ميگويم : خا طره اى از همسا يگى با شا ه ندارى ؟؟
ميگويد : چرا ! چرا ! يك شب حوالى ساعت هشت زنگ خانه ما ن را زدند . وقتيكه در خانه مان را با ز كرديم ديديم شا ه پشت در است ! گفتيم : آقا بفرما ييد !! گفت : نه ! اين وقت شب مزاحم نمى شوم ! شهبا نو فرح دارد قورمه سبزى درست مى كند ! نمك ما ن تما م شده ! آمدم يه خورده نمك از شما بگيرم !!
-------
آقا ! خدا بسر شاهد است ما هم در رامسر با شاه همسایه دیوار به دیوار بودیم . شب ها تا صبح می نشستیم رامی بازی میکردیم . آنقدر خاطرات خوب از آن روز ها داریم که نگو و نپرس ! برای تان نمیگوییم تا دل تان را بسوزانیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر