*- اندر حکایت آقای معظم
میگویند: عده ای کشاورز فلکزده را ریسه کرده بودند و برده بودند حسینیه جماران تا رهبر معظم برای شان سخن پراکنی و دست افشانی بفرماید.
آقای معظم عمامه ای چرخاند و عشوه ای آمد و خطاب به کشاورزان گفت: شما زحمتکشان این مملکت هستید؛ شما فرزندان راستین اسلام هستید؛ بار اصلی این مملکت بر دوش شماست؛ اسلام به همت شما زنده است. اگر نکته ای؛ حرفی ؛ سخنی؛ گلایه ای؛ یا شکوه و شکایتی دارید؛ اینجا؛ بی هیچ آداب و ترتیبی با من در میان بگذارید.
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هر چه میخواهد دل تنگت بگوی
از میان خیل کشاورزان ؛ پیر مردی برخاست و خطاب به آقای معظم گفت:
- شما سید اولاد پیغمبر هستید. شما ذریه حضرت زهرا هستید. قلب تان پاک است. دعای تان مستجاب است. دعا کنید که شاه برگردد!!
--------------------
* اندر احوال آنکس که هاله نور داشت:
شیرازی در مسجد بنگ می پخت. خادم مسجد بدو رسید ؛ با او در سفاهت آمد
شیرازی در او نگاه کرد. شکلی قبیحش دید. شل بود و کر و کل و کور.
نعره ای بکشید و گفت: ای مردک! خدا در حق تو لطف بسیار نفرموده است که در حق خانه او چنین تعصب میکنی.
عبید زاکانی
-----------------------
اندر حکایت آقای سارق العلما*
خواجگان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند
با ز چون بر سر عمل آیند
همه چون شمر و چون یزید شوند
-----------------------
** اندر حکایت اصلاح طلبان حکومت شاهنشیخی در هنگامه خیمه شب بازی های انتخاباتی
خرکی را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست
گفت: من رقص ندانم به سزا
مطربی نیز ندانم به درست
بهر حمالی خوانند مرا
کآب نیگو کشم و هیزم چست
------------------------
* اندر حکایت اتمی شدن حکومت نکبتی اسلامی:
وا ستان از دست دیوانه سلاح
تا ز تو راضی شود عدل و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نی؛ ببند
دست او را؛ ور نه آرد صد گزند
مولانا
--------------------------
* اندر حکایت مسلح شدن جمهوری آدمخواران به توپ و تانک و موشک
نگذاشت به ملک شاه حاجی درمی
شد خرج قنات و توپ هر بیش و کمی
نه مزرع دوست را از آن آب نمی
نه خانه خصم را از آن توپ غمی
یغمای جندقی
---------------------------
* اندر حکایت آقای چیز !
آبگینه ز سنگ میزاید
لیک سنگ آبگینه می شکند
----------------------------
* اندر حکایت ملت ایران که از چاله در آمد و به چاه افتاد !
من همان گویم کان لاشه خرک
گفت و می کند به سختی جانی
چه کنم ؟ بار کشم ؛ راه برم
که مرا نیست جز این درمانی
یا بمیرم من ؛ یا خر بنده
تا بود راه مرا پایانی !
دنبال کننده ها
۲۸ دی ۱۳۹۰
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر