دنبال کننده ها

۲۳ بهمن ۱۳۸۸

دروغ ...؟ آنهم بالای مناره ...؟؟!!


*یکی از یکی پرسید : اسمت چیست؟
گفت : هیبت الله !
گفت : راستی راستی اسمت هیبت الله است یا میخواهی ما را بترسانی ؟

حالا حکایت رییس جمهور غاز چران ماست . این آقای رییس جمهور زورکی ؛ که فعلا بر خر مراد سوار است ؛ هر وقت دری به تخته ای میخورد و فرصتی برای لاف زنی و پرت و پلا گویی گیرشان میآید ؛ ترب می خورند و آروغ قیمه میزنند و یابو ورشان میدارد و مثل قاطر چی های شاه شهید شروع میکنند به چاچول بازی و قرشمالی و شکر خوری و خط و نشان کشیدن برای امریکا و فرانسه و انگلستان و شرق و غرب عالم .
بعدش هم یک عالمه پنبه لحاف کهنه باد میدهند و قرت و قراب راه می اندازند و به مصداق لاف در غربت و باد در راسته مسگر ها ؛ ادعا میکنند که جمهوری نکبتی اسلامی شان قدرتمند ترین و با ثبات ترین کشور دنیاست !
اما همینکه می بینند از آتشی که افروخته اند نه تنها گرم نشده بلکه دودش هم دارد کورشان میکند و دهن کسی هم با حلوا حلوا گفتن های ایشان شیرین نشده ؛ با آگاهی به اینکه خانه شیشه ای را سنگی بس است ؛ یک روز حلاجی میکنند و سه روز پنبه از ریش نا مبارک می تکانند و فی الواقع مثل ملا نصر الدین صد دینار میگیرند سگ اخته میکنند یک عباسی میدهند حمام میروند .

عبید زاکانی داستانی دارد که : قزوینی به جنگ میرفت . هی نعره میکشید و تیز می انداخت ( گلاب به روی تان میگوزید )
پرسیدند : چرا نعره میزنی ؟
گفت : برای اینکه دشمن بترسد !
پرسیدند : چرا میگوزی ؟
گفت : برای اینکه خودم هم می ترسم !

حالا حکایت رییس جمهور غاز چران ماست .

۶ نظر:

گیله مرد گفت...

سلام جناب رجب نژاد عزیز:
ما کلی وقتا مهمونتون می شیم واز نوشته هاتون لذت می بریم خوشحال می شم یه بار هم شما سر بزنید البته وبلاگ اصلی من تو این آدرسه www.sheipour.parsiblog.com خوشحال می شم به من سر بزنید گیله مرد کالیفرنیایی/در ضمن این مثلهایی که استفاده می کنید من رو یاد پدرم می اندازید/سپاسگزارم

ناشناس گفت...

شعری تقدیم به دختران و پسران دربند و مادران و پدران دلیر.

اگر دوست داشتید شعر زیر سروده آقای یوسف آستانه را در سایت خودتان قرار دهید.



خبر اومد که تنگستون خزونه



خبر اومد که عمر دیب سر شد

به پا افتاد شب، وقت سحر شد

"ندا"یی اومد از دشت شقایق

که لیلی صید زوبین و تبر شد

***

نشونت نیست دختر، چند ماهه

دل مادر شکستن، وُل! گناهه

خدایا پیر شد مادر شبونه

خبر اومد که تنگستون سیاهه

***

دلُم درد و دلُم درد و دلُم درد

وطن زندون، وطن زندون، وطن بند

دل تهمینه... آه ... ای وای، رستم

که تیغ از گرده سهراب بَر کند

***

دم زندون، پدر دل ناگرونه

قد سرو پسر می ده نشونه

نشون و نام و عکس و ... آی روله

خبر اومد که تنگستون خزونه

***

دل سبزش – خدا!- آواز می خواست

غمش بو(د) ناله های ساز می خواست

کنار راه پر می زد به خونش

بزن نی زن، دلش پرواز می خواست

***

نوشتم مادرم را: " بخت یاره"

زمستون رفت و دشستستون بهاره

نوشتم، توی زندون، تا ندونه

شب ابر است و دنیا تیره تاره

***

ز دست ناکس و نامرد فریاد

که خواهر می کشه با تیغ پولاد

مرا عهدیست با جانان... وگر نه

"تفنگ دسته نقره ام دادِ بیداد"


www.freeiranart.blogspot.com
نوشته: یوسف آستانه

فرزان گفت...

سلام بر گیله مرد عزیز
از نظر ادبی واقعا" اگر زمانی بتوانید ماجراهایی که باعث مرسوم شدن هریک از این ضربالمثل ها شده اند را بنویسید بنظر این حقیر خدمتی بزرگ به فرهنگ معاصر و آیندگان نموده اید در هر حال من و همسرم جدا از موضوع نوشته های شما(که به حق هستند)از هنر شما که چه زیبا این ضرب المثل ها را در نوشته خود بکار میبرید بسیار بسیار لذت میبریم
زنده یاشید قلبا" دوستتان داریم
راستی شنیدم که برنامه تلویزیونی هم دارید ما ماهواره نداریم میخواستم پیشنهاد کنم در صورت امکان فایل آن را برای دانلود بگذارید ممنون میشویم.
سالم و زنده باشید سالیان سال...
دیگر هم حرف از مریضی و پیری ... نزنید لطفا"
ببخشید مثنوی شد نه نظر ...

ناشناس گفت...

آقا شما که اهل فرهنگ هستید فکر می کنید تا کی باید به قزوینی و رشتی و ترک توهین کرد؟ مگر نمی شود یک آدمی که قزوینی هم نیست اما یک آدم است برود نعره بزند و بگوزد و باقی ماجرا؟ چرا باید این آدم قزوینی باشد؟ چرا رشتی باشد؟ چرا ترک؟
والله این حرف ها را همان رئیس جمهور بزند درست تر است تا شما.

ناشناس گفت...

digar tabuy nadarim jenab. ma rashtyha va osulan gilaniha tork nistim ke baray yek susk havay beshim valy baray sy sal hegarat dam nazanim

ناشناس گفت...

جالب، مختصر و گویا،

به امید روزی که ایران از چنگ این دیوانه گان رهائی یابد
همه تلاش خواهیم کرد
تا ایرانی آزاد قدمی بیش نمانده است

ارسال یک نظر