پرسید : کجا تشریف می برید ؟؟
گفت : میرویم صحرا تا دعای باران بخوانیم .
پرسید : توی این هوای داغ این بچه های بیچاره را چرا می برید ؟ بهتر نبود پدر مادر های شان را می بردید ؟؟
آقا معلم گفت : چون بچه ها هنوز گناهی نکرده اند دعای شان در بارگاه حضرت باریتعالی مستجاب تر است !
مرد سری جنبانید و گفت : اگر دعای کودکان مستجاب شدی ؛ هیچ معلمی روی کره زمین زنده نماندی !!
حالا حکایت ماست :
ماه پیش ؛ رفته بودیم شب شعر . نشستیم و چای دیشلمه ای نوشیدیم و زولبیا بامیه ای لمباندیم و به شعر های شاعران گوش دادیم و کلی مستفیض شدیم .
در این شب شعر ؛ دوست شاعرم مسعود سپند در آمد که : آقای دکتر محمد عاصمی مدیر مجله کاوه به سرطان مبتلا شده و در بیمارستان است . خلایق سری به تاسف جنباندند و برای سلامتی آن ببوی مازندرانی دعا کردند !
فردایش ؛ صبح که از خواب پا شدیم ؛ اولین خبری که به گوش مان رسید این بود که : دکتر محمد عاصمی در گذشت .
ما را می بینی ؟ به خودمان گفتیم : حالا که دعای مان به این سرعت - آنهم اینطوری - مستجاب میشود ؛ بهتر نیست یه خورده دعا به جان رهبر معظم انقلاب ( یا بقول بچه ها رهبر معذب انقلاب ) بفرماییم بلکه حضرت باریتعالی با الطاف بیکران خودش سایه منحوس ایشان و سایر عمله جور را از سر ملت مان کم بفرماید ؟؟
بنا بر این همه با هم دست به دعا برمیداریم و میگوییم : پروردگارا ! از عمر ما بر دار و به عمر رهبر معظم انقلاب بیفزا !!
آمین یا رب العالمین !!
۱ نظر:
سلام از روری که با اینجا آشنا شدم مرتبا می خوانمتان موفق باشید.
ارسال یک نظر