دنبال کننده ها

۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲

تولدت موباراک

امروز زاد روز همسرجان ماست .
همراه با نوا جونی و آرشی جونی و آلما جونی و الوین جونی تولد نسرین خانم را تبریک میگوییم وامیدواریم صد ساله بشوند بی هیچ درد و بیماری و رنج .
تولدت مبارک نسرین خانم که همسر و مادر و مادر بزرگ بی همتایی هستی.
چهل و سه سال است با هم و در کنار هم هستیم. چهل و سه سال است کشورها و قاره ها را در نوردیده ایم .
من اساسا آدم شیشه ای هستم .با کوچکترین تلنگری می شکنم و فرو می ریزم . اینکه این نسرین خانم چطوری توانسته است اینهمه سال یک آدم نق نقوی پر مدعای شیشه ای را تحمل کند خدا میداند !
در این چهل و سه سال ، سال هایی از روزگار ما در هراس و امید گذشت. هراس از اینکه چگونه می توان از این دالان هراسناک و هزار توی غربت و آوارگی بسلامت گذشت . و امید اینکه فرجام پرسه های در بدری مان در این کویر هراس سرانجام چیزی جز آرامش خیال و آسودگی نخواهد بود .
سال های زندگی مشترک مان در ایران همواره در چنبره ترس و نومیدی گذشت . همواره سایه ترسناک شکنجه و زندان و تحقیر و شکستن و فروپاشیدن و مرگ را در بند بند وجودمان حس میکردیم. گویی ابلیس در همه لحظه های زندگی مان حضوری ازلی و ابدی داشت .
روزگارمان در آرژانتین اگرچه سبب شد تا توفان بلا را از سر بگذرانیم اما ژرفای غربت و بی همزبانی و تنهایی را با همه صلابت و عریانی اش تجربه کردیم.
تولدت مبارک نسرین جان که توانستی با صبوری و از خود گذشتگی و مهربانی همه این امواج بلا را به شایستگی از سر بگذرانی و آشیانه ای فراهم آوری که بتوان بی اندوه و هراس و نومیدی و تلخکامی در آن آسود و از آفتاب مهرت گرمی گرفت و جهان و هر چه در او هست را به تماشا نشست
بقول نوا جونی :تولدت موبارک!
این هم تازه ترین عکس آقای گیله مرد و عیال مربوطه! هر دو تای مان پیر شده ایم و چاق!
May be an image of 2 people
All reactions:
Mohsen Khaimehdooz, Aziz Asgharzadeh Fozi and 185 others

۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲

کودکان نیمه شب

نیمه شب بود . از مهمانی بر میگشتیم. نزدیکی های خانه ام هیکل در خود فرو هشته انسانی توجهم را جلب کرد . هیکلی کوچک و کودکانه.نشسته در تاریکی .پای صندوق پست. سر در گریبان . مچاله همچون روزنامه کهنه ای
ایستادم . شیشه ماشین را پایین کشیدم.
Hi!
May I help you?
از آن هیکل پیچیده در رخت و لباسی کهنه ،چشمان آبی اشکبار دخترکی شانزده هفده ساله برویم گشوده شد .
پرسیدم این وقت شب اینجا چه میکنی در این تاریکی؟
لحظه ای در آن هنگامه شگفت تصویر دختر خودم در ذهن و ضمیرم نقش بست .
سر بلند کرد و گریست
گفتم : آیا کمک لازم داری؟
گفت : نه!
گفتم : خانه مان همینجاست . در چهار قدمی شما . اگر کمکی لازم داری بگو
با همان چشمان اشکبار گفت : کسی میآید اینجا مرا بر میدارد میبرد .میدانستم راست نمیگوید .
باز گفتم : اگر کمکی لازم داری من و همسرم اینجا هستیم می توانیم کمکت کنیم
همچنان که میگریست گفت : نه!
چاره ای نبود . آمدیم خانه. مانده بودم چکار کنم ؟ به پلیس زنگ بزنم؟ اگر پلیس بیایدآیا برایش دردسری فراهم نمی شود ؟
هی از خودم می پرسیدم این وقت شب در آن تاریکی مطلق دخترکی پانزده شانزده ساله چه میکند ؟ آیا پدر مادرش از خانه بیرونش انداخته اند ؟آیا راست میگفت کسی به دنبالش خواهد آمد ؟
رفتم بخوابم . خواب به چشمانم نمیآمد .هی با خودم کلنجار میرفتم که بر سر این دخترک گریان چه خواهد آمد ؟ تا صبح ده بار از خواب بیدار شدم . از پشت پنجره به خیابان نگاه میکردم مبادا دخترک گریان همچنان بی پناه و سرگردان مانده باشد .
گاهی اوقات آدمی در چنان موقعیتی قرار میگیرد که نمی تواند هیچ تصمیمی بگیرد . موقعیت اضطراب !
وگویی جهان از هر سلامی خالی است

گوجه ها

رفته ام چند تا بوته گوجه فرنگی خریده و‌آورده ام توی باغچه خانه ام کاشته ام . هر بوته اش را ۹ دلار خریده ام . دوازده دلار پول کود شیمیایی و دوازده دلار هم پول خاک داده ام .
بوته را کاشته ام . آب شان داده ام . نوازش شان کرده ام . شب ها نگران شان بوده ام نکند سرما زده بشوند ! صبح که از خواب پا میشوم اولین کاری که میکنم بدو‌بدو میروم سراغ شان ببینم گوجه های نازنینم از دیشب تا حالا قد کشیده اند یا نه؟
بوته ها قد کشیده اند . چند تای شان گل زده اند . گل های زرد رنگ .
نگاه شان میکنم . کیف میکنم . با آنها حرف میزنم . انگار بار همه رنج های عالم از دوشم بر داشته میشود . ناز شان هم میکنم . روزی ده بار میروم نگاهی بهشان می اندازم نکند بلایی سرشان آمده باشد
اگر بوته ها به بار بنشینند هر گوجه ای که برداشت کنیم پای من ده دلار تمام شده است .مادرم در لاهیجان در حیاط خانه مان باغچه ای داشت. گوجه و خیار میکاشت . یکشاهی هم پول بوته و خاک و کود شیمیایی نمیداد اما برای مصرف شش ماه مان گوجه داشتیم . چه گوجه های خوشمزه ای هم . به گوجه هم میگفتیم پامادور!
پامادور دیگر چه زبانی است ؟روسی است ؟ ترکی است ؟ به مرغابی هم میگفتیم خوته کا !
No photo description available.
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Ahmad Moghimi and 121 others

هیچ معجزه ای در کار نیست


هیچ معجزه ای در کار نیست
باور به موهومات و مهملات در فرهنگ دینی ایرانیان
در گفتگو‌با شبکه جهانی تلویزیون پارس
Sattar Deldar 05 10 2026

سفرنامه ایران

چهل سال پیش که تازه امریکا آمده بودیم با این آقای هانیبال الخاص نقاش معروف ایرانی آشنا شدیم . آنوقت ها در حوالی منطقه خلیج سانفرانسیسکو در محله ای زندگی میکرد که ما اسمش را گذاشته بودیم سید ملک خاتون . از آن محله های عجیب و غریب و ترسناک ! خودش هم حال و احوال چندان خوشی نداشت . گهگاه با نوح شاعر پا میشدیم میرفتیم دیدنش . دلش برای ایران می تپید و در غربت مثل پرنده ای گرفتار در قفس پرپر میزد . تا اینکه یک روز دل به دریا زد و بر هر چه امریکا و امریکایی است چار تکبیر زد و راهی ایران شد و در آنجا ماندگار شد .
بعد ها پسر آقای هانیبال الخاص سفری به ایران کرد و یک سفرنامه خواندنی و خندیدنی پر و پیمان نوشت که براستی زیباست و خواندنی . مخصوصا با آن غلط های املایی اش . بخوانید و بخندیدواز صداقت و بی پیرایگی نویسنده اش کیف کنید
این هم لینکش
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Fariba Khou and 65 others

بهار خود را چگونه گذراندید ؟

به نام خدا
با درود به روح پرفتوح بعضی‌ها
بر همگان واضح و مبرهن است که نگذراندیم.
مع الاسف در این ملک همیشه زمستان بوده است !

۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲

پروانه

می پرسد : چگونه ای آقای گیله مرد ؟
میگویم : آن به که نپرسی تو و ما نیز نگوییم
میگوید : میشود سئوالی از شما بپرسِیم ؟
میگویم : چرا نمیشود ؟ فقط سئوال های شرعی نباشد که مثل خر در گل میمانیم
میگوید : چند سال است در ینگه دنیا هستی ؟
میگویم : چهل سال
می پرسد : میشود بما بگویی این گرینگوهای امریکایی چرا اینقدر به پروانه علاقه دارند ؟
میگویم : پروانه ؟
میگوید : بله آقا ! پروانه . همان که اینها میگویند باتر فلای . به هر امریکایی که نگاه میکنی یا روی سینه اش یا روی بازویش یا روی ساق پایش شکل یک پروانه را خالکوبی کرده است . آنهایی هم که خالکوبی نکرده اند گردنبندی ؛ گوشواره ای ؛ چیزی به شکل پروانه به گردن خودشان آویخته اند . میشود بما بگویی حکمت این کار چیست ؟
میگویم : ببین کاکو ! در میان همه موجودات عالم ؛ پروانه از معدود جاندارانی است که بدست خود برای خود زندان میسازد و آنگاه خود این زندان خود ساخته را میشکند و به فراسوی آفاق پرواز میکند . پروانه نماد قدرت است . مظهر توانایی ها ی نهفته در درون هر موجود جانداری است .نماد آن است که میتوان هر قفل و زنجیری را شکست و به هر جا که دلت خواست پر کشید .نماد آن است که انسان می تواند زندانبان و زندانساز خویش هم باشد .
آنگاه چند بیتی از این شعر مولانا را برایش میخوانم :
بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم - وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اختر بی‌آب را کاین خاکیان را می خورند - هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم
امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم - تا گردن گردن کشان در پیش سلطان بشکنم
چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی - پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم
گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می - دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم - گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
All reaction