دنبال کننده ها

۲ مهر ۱۴۰۳

حقه بازی در ینگه دنیا

رفتم روغن ماشینم را عوض کنم . تعمیر گاه بزرگی بود که لاستیک هم میفروخت .
آقای میکانیک که از شکل و شمایلش معلوم بود باید از دیار هندوستان باشد آمد چند دقیقه ای با ماشین مان ور رفت و گفت :
مستر ! ماشین شما احتیاج به تعویض روغن ندارد . هنوز می توانی هزار ‌‌و پانصد مایل دیگر برانی اما….
گفتم ؛ اما چی؟
گفت : ای آقا ! لاستیک های ماشین تان خیلی خراب است ! هر لحظه ممکن است بترکد خدای ناکرده ماشین تان واژگون بشود بلایی سرتان بیاید ! باید هر چه زودتر هر چهار تا لاستیک را عوض کنید
گفتم: پدر جان ! من این ماشین را سه چهار ماه پیش خریده ام ، هنوز ده هزار مایل رانندگی نکرده ام. چطور لاستیک هایش به این زودی خراب شده ؟
گفت : نمیدانم ، در هر حال موقع رانندگی خیلی احتیاط کنید مبادا یکوقتی ماشین تان واژگون بشود !
گفتم : خدا پدرتان را بیامرزد ، خوب شد با خبرم کردید ،خب حالا اگر بخواهم هر چهار تا لاستیک را عوض کنم چقدر خرج مان میشود ؟
رفت پای کامپیوتر ‌وچند دقیقه ای با کامپیوتر ور رفت آنوقت یک صورتحساب گذاشت جلویم : هشتصد و نود و شش دلار و سیزده سنت!
کمی این پا کردم ‌گفتم : ببین داداش ! اجازه بفرما بروم خانه با خانمم مشورت کنم بعدا میآیم خدمت شما. این ماشین عیال ماست
از آنجا بیرون آمدم یکراست رفتم کاسکو . میدانستم هم لاستیک هایش بهتر است هم قیمت هایش کمتر.
خانمی که از فرق سر تا نوک پایش خالکوبی شده بود آمد گفت : فرمایشی داشتید مستر ؟ هاو کن آی هلپ یو ؟
داستان را برایش گفتم . رفت چند دقیقه ای زیر و بالای ماشینم را بررسی کرد آمد و گفت : لاستیک هایت که عیب و علتی ندارند ! هنوز می توانی پانزده هزار مایل دیگر برانی!
با خودم گفتم : عجب ؟ این آقایان هندوان ! انگار حقه بازی را هم با خودشان به امریکا آورده اند !
May be an image of car
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Foroz Nader and 216 others

زبان شمشیر

اینجا در شهرما ، کنار کاخ قدیمی دادگستری ، زنگ بسیار بزرگی را آویخته اندکه هر بار از کنارش رد میشوم بیاد زنجیر عدل انوشیروان عادل ! می افتم .
همان شاهی که مزدک را کشت ، پدر را به زندان افکند ، و بنا بنوشته سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی « در یک روز هفتاد هزار مزدکی بکشت »
چند قدم که پایین تر میروم تندیس مردی آویخته بر دار را بر دیوار ساختمانی قدیمی می بینم که یادگار کشت و کشتارهای زمانه ای است که کاشفان فروتن طلا به افسون کشف طلا هزار هزار از فراسوی گیتی به این شهر میآمدند و گذر برخی از آنان بر دار می افتادو لاجرم کاشفان فروتن شوکران میشدند
بگمانم شباهت هایی است بین آن زنجیر عدل انوشیروانی و این زنگ آویخته بر کاخ دادگستری در این سوی دنیا.
گویی « عدالت» در همه جای جهان به یک زبان سخن میگوید : زبان شمشیر
تصاویری از شهر ما Placerville که روزگاری کعبه کاشفان طلا بوده است
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Siavash Roshandel and 35 others

خدا بمرد

آن روز که فرمانفرما ، حسین خان بلوچ و فرزند خرد سالش را به زندان انداخت و طفل در زندان دیفتری گرفت ، افضل الملک به فرمانفرما گفت : حسین خان حاضر است پانصد تومان رشوه بدهد که پسرش را از پیش چشمش در زندان خارج کنند .
فرمانفرما نپذیرفت و گفت:
« فرمانفرمای کرمان ، انتظام مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان بلوچ نمی فروشد !» و طفل پیش چشم پدر در گذشت.
چند روز بعد پسر فرمانفرما هم دیفتری گرفت و کوشش ها سودی نداد و با آنکه پانصد گوسفند نذر کردند افاقه نکرد و کودک مرد .
فرمانفرما در حزن آن نو نهال ، هیچ روز و شب نیارمیدی.
یک روز که افضل الملک پیش او رفت فرمانفرما از فرط خشم گفت :
افضل! چه بگویم ؟ تو گویی خدایی نیست!پیغمبری نیست! هیچکس نیست! و گرنه اگر بخاطر ریش سفید من نبود لا اقل بخاطر خانواده های فقیری که از پانصد گوسفند فدیه ما سیر میشدند میبایست طفل من نجات یابد .
افضل گفت : حضرت والا ! این فرمایشات را نفرمایند که هم خدایی هست هم پیغمبری هست و همه چیز هست .منتهی بدانید که فرمانفرمای کل عالم ، انتظام مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه فرمانفرمای کرمان نمی فروشد !
« دکتر باستانی پاریزی- فرماندهان کرمان »
نقاشی از : هوشنگ پزشک نیا
May be pop art
See insights and ads
All reactions:
Foroz Nader, Mojgan Farahmand and 60 others