دنبال کننده ها

۲۶ شهریور ۱۴۰۳

صندلی

می پرسد : میدانی وحشتناک ترین اختراع بشر چیست؟
میگویم : باروت
میگوید: نه !
میگویم : بمب اتم!
میگوید : صندلی!
با تعجب می پرسم : صندلی؟
میگوید : بله ! صندلی ! صندلی نه تنها آدم را چاق میکند بلکه اگر آدم روی صندلی قدرت بنشیند هزاران نفر را به کام مرگ میفرستد !
No photo description available.
See insights and ads
All reactions:
Farrokh RiazSadri, Baran Khandestani and 11 others

۲۵ شهریور ۱۴۰۳

حاصل عمرم دو کتاب بیش نیست

«تاریخ دروغ » نام کتابی است که در هنگامه انقلاب نوشته و پیش از آن گریز ناگزیر در ایران به چاپ داده ام
میدانم که بی اذن و اجازه من بارها و بارها تجدید چاپ شده و بخش هایی از آن در دانشگاه آزاد تدریس میشود
تاریخ دروغ کندو کاوی است در متون تاریخی ایران و جستجویی است برای راستی آزمایی این متون.
اعتراف میکنم این پژوهش تاریخی را چهل سال پیش با نگاهی چپگرایانه انجام داده و پطروشفسکی وار به داوری های عجولانه دست یازیده ام
«در پرسه های دربدری » اما داستان در بدری نسل سوخته فریب خورده پریشان و پشیمان آواره ای است که در پی آن انقلاب نابهنگام ، یا همچون ورق پاره روزنامه ای کهنه در کوچه پسکوچه های پرت جهان می پوسد یا مدام از ظلمتی به ظلمتی دیگر پرواز میکند
من خود هیچ نسخه اضافی از این دو‌کتاب در اختیار ندارم اما بگمانم هنوز می توان نشان و نشانه ای از آنها در کتابفروشی های لس آنجلس یافت
این را هم بگویم که در این سال های بیدرکجایی دهها داستان و‌داستانواره و داستانک و طنزک و تلخک نوشته ام اما نه رغبتی به چاپ شان دارم و نه حوصله ای برای چانه زدن با کاسبکاران اهل نشر .
راستی، مگر این روزها کسی کتاب هم میخواند ؟
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Nasser Darabi and 123 others

۲۴ شهریور ۱۴۰۳

نویسنده ای که نان خالی میخورد

این نوه جان مان - نوا جونی - آنوقت ها که دو سه سالش بود در میان همه غذا های عالم فقط نان خالی و کشمش را دوست داشت
یادش داده بودم به نان بگوید چورک ( بزبان ترکی یعنی نان ) . به کشمش هم میگفت مش مش!
هر وقت گرسنه اش میشد میگفت :
Grandpa! Give me some Chorak!
و ما از چورک گفتن ‌و مش مش گفتنش کیف میکردیم .
حالا انگاری هزار سال از آن روزها گذشته است ، نوا جونی برای خودش خانمی شده و همچنان چورک را دوست دارد و گهگاه می بینم تکه نانی بدست گرفته است و آنرا با لذت میخورد .
پریروز ها مامانش تلفن کرده بود که بابا ! این نوا جونی از نظر ژنتیکی شبیه شماست
پرسیدم :چطور ؟
گفت ریاضی نمیداند ، اصلا از فرمول های ریاضی سر در نمیآورد اما تا دلت بخواهد اهل کتاب و اهل نوشتن و اهل ادبیات و اینحرف هاست کما اینکه از همین حالا دست به نوشتن اولین رمانش زده است .
آنگاه قطعات کوتاهی از نخستین رمانش را برایم فرستاد که خواندم و دیدم از نظر ساختار زبانی و تصویر پردازی و فرم داستان نویسی مدرن هیچ عیب و ایرادی ندارد آنهم از قلم یک دخترک یازده ساله .
چشم براه انتشار نخستین کتاب نوا جونی هستم .
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Nasser Darabi and 71 others