دنبال کننده ها

۲۳ تیر ۱۴۰۳

بابام آژانه

تو دوره آن خدابیامرز اعلیحضرت رحمتی ، دو تا دانش آموز کنار هم توی کلاس نشسته بودند
مملی برگشت به فریدون گفت : بابات چیکاره س ؟
فریدون بادی به غبغب انداخت و گفت : بابام سناتوره !
مملی گفت : یعنی چی سناتوره ؟ می پرسم چیکاره س ؟ چیکار میکنه ؟
فریدون گفت : ماهی بیست هزار تومن حقوق میگیره قانون وضع میکنه . خب ، بگو ببینم بابای خودت چیکاره س ؟
مملی گفت : بابام آژانه !
فریدون پرسید : آژان؟ خب ، چیکار میکنه ؟
مملی گفت : هیچی ! پنج تومن میگیره می شاشه تو همون قانون بابات !
حالا حکایت ماست
من هر وقت ناله ها و ندبه های این اصلاح طلب های وطنی و نوچه های خارجوی آنها را در بی بی سی و جاهای دیگر می شنوم بیاد این جوک قدیمی می افتم و میگویم کاشکی باباتون آژان بود
.
آخر یکی نیست به اینها بگوید ای پدر آمرزیده ها ! وقتی بر اساس قانون اساسی خودتان ، آن آقای بزرگ عمامه داران ، شاه و صدر اعظم و وزیر عدلیه و وزیر مالیه و فرمانده کل قوا و مالک الرقاب جان و مال و هستی و دنیا و مافیها و آخرت و بهشت و دوزخ و برزخ تان است ، شما چه چیزی را میخواهید اصلاح بفرمایید ؟ چرا نمیروید کشک تان را بسابید ای بیکار الدوله های حاکم خندق ؟
May be a doodle of text
See insights and ads
All reactions:
Karim Akhavan, Nasrin Zaravar and 17 others

۲۲ تیر ۱۴۰۳

دروازه بهشت

آمده ایم اینجا. کنار دریاچه تاهو.
امروز صبح گرمای هوای شهرمان صد و هشت درجه فارنهایت بود . این رفیق امریکایی مان مستر سایمون میگوید دروازه های جهنم را باز کرده اند تا ما دموکرات های طرفدار آقای بایدن را در آن بسوزانند !
پاشدیم آمدیم تاهو . دریاچه تاهو با خانه مان چهل و پنج دقیقه فاصله دارد
مادام موسیو پاشدیم آمدیم اینجا . یک عالمه هم هله هوله با خودمان آورده ایم . از آبجوی تگری بگیر تا پسته کرمانی ( البته همان کرمان خودمان که حوالی شهر فرشتگان است )
آمده ایم نشسته ایم زیر درخت کاج و جای تان خالی آبجو میخوریم و از این هوای بهاری لذت میبریم . اینجا بغل گوش مان کنسرت موسیقی جاز است . جوان‌ها می رقصند ما تماشا میکنیم .
جای رفیق مان آقای سایمون هم خالی که باید در جهنم ساکرامنتو در گرمای صدو سیزده درجه بسوزدو ‌بسازد و یقین بداند که دروازه جهنم را بروی جمهوریخواهان طرفدار آقای حنا بسته مو گشوده اند نه دموکرات های نازنینی مثل آقای گیله مرد که نه بایدن را دوست دارد نه مستر کلینتون را !
Camp Richardson Resort-
Lake Tahoe- California
See insights and ads
All reactions:
Foroz Nader, امیر شریف and 19 others

آ غلام

آغلام رفیق ما بود . یکی دو سه سالی از ما بزرگتر بود . در همان روزهای نوجوانی درس و مشقش را رها کرده بودو شده بود راننده وانت سرمه ای رنگ آقای پیله ور .
آقای پیله ور تو محله مان کارخانه چای خشک کنی داشت . اسمش هم بود کارخانه چایسازی پیله ور . یک کارخانه آجری سه چهار طبقه که هر وقت از کنارش رد میشدیم عطر چای مست مان میکرد .
گاهگداری با رفیقانم میرفتیم دور و بر کارخانه آقای پیله ور آقای فهیم را میدیدیم که مدام با یکی دو تا آچار با پیچ و مهره های ماشین های خشک کنی ور میرفت .
آغلام گهگاه با ما میآمد الواتی . با چند تا از رفیقانم میرفتیم از فروشگاه ممد آقا دو سه بطر آبجوی شمس میخریدیم و توی باغ کریم ارباب زیر آلاچیق می نشستیم و آبجو میخوردیم و مست میشدیم ونعره میکشیدیم و رویا می بافتیم .
آغلام از آقای جزایری پیشنماز مسجد محله مان شنیده بود در دین اسلام از هر گناهی میشود توبه کرد مگر شرب خمر .
با ما میآمد توی باغ وبا من بمیرم تو بمیری یک لیوان آبجو میخورد و بعدش دهانش را آب میکشید و رو به آسمان میکرد و میگفت : خدایا توبه ! خدایا توبه !
یک شب رفته بودیم مسجد . شب احیا بود . شبی بود که چراغ های مسجد را خاموش میکردند وخلایق قرآن بسرشان میگرفتند العفو العفو میخواندند .
آقای جزایری روی منبر داشت گلویش را پاره میکرد . داشت در باره عذاب دوزخ و روز صد هزار سال و آتش جهنم و مار هفت سر و پل صراط فرمایشات میفرمود . رسید آنجا که : ای خلایق ! دست به دعا بردارید و العفو العفو بخوانید . هر گناهی که کرده اید امشب بخشوده خواهد شد مگر شرب خمر !
آغلام کنار دستم نشسته بود . یکباره پاشد و در آن شور و سوز و تاریکی و ندبه و دعا کوبید روی کله رفیق مان یحیی و فریاد کشید : مادر قحبه ! تو مرا جهنمی کرده ای !
May be an image of grass
See insights and ads
All reactions:
Karim Akhavan, Farhad Ghasemzadeh and 86 others

۲۱ تیر ۱۴۰۳

کودکی که دریا ندیده بود

ما را برده بودند گردش علمی . اولین بار بود گردش علمی میرفتیم . کلاس چهارم دبستان بودم .دبستان احمد قوام لاهیجان . برای اولین بار هم بود گردش علمی به گوشم خورده بود .
مدرسه مان قبلا پرورشگاه بود . پرورشگاه کودکان یتیم . بعد ها دبستانش کرده بودند . با چهار پنج تا کلاس . با کف تخته ای خاک آلود .
نیمکت بقدر کافی نداشتیم . تنبل ها روی زمین می نشستند . روی همان تخته های خاک آلود . من شاگرد اول بودم . ریزه میزه و مردنی . روی نیمکت جلویی می نشستم .
اتوبوسی آمد ما را سوار کرد و راه افتاد . سی چهل تایی میشدیم . مادرم سه چهار تا کوکو سبزی درست کرده بود و گذاشته بود توی یک قابلمه کوچک . با کمی کته . برنج چمپا . و یکی دو تا تخم مرغ آب پز . ناهارم روبراه شده بود .
رفتیم رامسر . در رامسر دو سه چیز برای مان هیجان انگیز بود : اولیش درختان نارنج کنار خیابان . دومیش ساختمان بلند سپیدی که در دامنه کوه مثل نگینی میدرخشید . میگفتند کاخ شاه است . بعد ها دانستیم هتل رامسر است . سومیش دریا . و من تا آنروز دریا ندیده بودم .
ما را بردند سادات محله . سادات محله بوی تخم مرغ گندیده میداد . دماغ مان را گرفتیم پیف پیف کنان از اتوبوس پیاده شدیم .
آنجا از دل زمین آب گرم می جوشید . می جوشید و بخار میداد . حوضکی و استخرکی ساخته بودند که مردمان لخت میشدند میرفتند کناره سنگی حوض می نشستند . ما تن به آب نزدیم ، می ترسیدیم . می ترسیدیم بسوزیم .
سالها بعد یکبار دیگر به سادات محله رفتیم .حالا دوازده سیزده ساله بودم . این بار پدر مان ریسه مان کرده بود برده بود آبگرم . میگفت آبگرم معدنی رامسر بهترین دارو برای درمان روماتیسم است . ما که روماتیسم نداشتیم . اما رفتیم . شاید هم به اجبار . همان بوی گندیده تخم مرغ و همان حوضک و استخرک .
وقتی خواستیم به خانه برگردیم مینی بوسی آمد خلایق را سوار کرد . دیگر جا نداشت مرا سوار کند . آقای راننده دستم را گرفت و گفت :‌بیا اینجا کنارم بایست . کنارش ایستادم . سمت چپ آقای راننده . سر پا . همه چیز بوی گازوییل میداد . از توی آیینه مسافران را میدیدم . چشمم به دخترکی همسن و سال خودم افتاد . نگاهش کردم . نگاهم کرد . نگاهش کردم . خجولانه نگاهم کرد . و من همانجا عاشقش شدم .
نزدیکی های رودسر مینی بوس ایستاد . دخترک و مادرش پیاده شدند . دخترک رفت ، دلم را هم با خودش برد . و من همچنان عاشق ماندم .
و هرگز آن دخترک را ندیدم .
گيله ‌مرد
GILEHMARDS.BLOGSPOT.COM
گيله ‌مرد