حضرت سعدی میفرماید :
گر در همه شهر یک سر نیشتر است
در پای کسی رود که درویش تر است .
به خودمان گفتیم : نعوذ بالله ! شما که هرگز صائم الدهر و قائم اللیل نبوده ای خیال میکنی حضرت باریتعالی محتاج همین چهار تا خم و راست شدن حضرتعالی است ؟ شما که یک عمر نماز نخوانده و روزه نگرفته و خمس و زکات نداده و به جهاد کفار نرفته ای چه اشکالی دارد امروز را هم نماز نخوانی ؟ خیال میکنی دست نماز عمو رمضون باطل میشود ؟ این بود که رفتیم دوشی گرفتیم و سر و صورتی صفا دادیم آمدیم پیراهن مان را اطو کنیم دیدیم تلویزیون میگوید آقا زاده آقای رییس جمهور ینگه دنیا در دادگاه محکوم شده و قرار است برود زندان مدتی آب خنک بخورد
ما وقتی این خبر را شنیدیم میخواستیم به دستگاه قضا پیشنهاد کنیم یک سلول تر و تمیز مرتبی هم کنار سلول ایشان برای آن آقای لیچار گوی « حنا بسته مو »فراهم بکنند تا طفلکی ها آنجا بتوانند با همدرد دل بکنند و دلی بدهند قلوه ای بگیرند .اما نمیدانیم چطور شد حواس مان پرت شد اطوی داغ را بجای پیراهن مان گذاشتیم روی دست مان !
آقا ! خدا نصیب گرگ بیابان نکند، یکباره انگار میکنی یک کاسه آب جوش ریختند به سرمان ، چنان جیز جیزی بلند شد که هوارمان به آسمان رفت .( این قصه را الم باید که از قلم هیچ نیاید )
حالا نشسته ایم اینجا هر چه پماد و خمیر دندان و دوا گلی - یا بقول ما گیله مردان سرخه دوای - روی زخم مان میریزیم دردمان تسکین پیدا نمیکند
شما رفیقان دور و نزدیک که الحمدالله همه تان دکتر و پروفسور و آسیب شناس و متخصص درمان سوختگی های درونی و بیرونی هستید میشود بفرمایید ما باید چه خاکی به سرمان بریزیم ؟
ما داشتیم چسان فسان میکردیم برویم دیدن یکی از بزرگان اهل تمیز ! می خواستیم پیش از رفتن مان برایش بخوانیم که : یا بفرما به سرایم ، یا بفرما به سر آیم !
حالا با این تن تب دار و پوست سوخته و اخلاق سگی و سوزش درونی و بیرونی ، چطوری برویم دیدن این بنده خدا ؟ نمیگوید زیره به کرمان آورده ای ؟
اوخ …..سوختم !