دنبال کننده ها

۱۳ خرداد ۱۴۰۳

سفرنامه (۳)

شنبه ۲۵ ماه مه ۲۰۲۴- جنوب کالیفرنیا
رفتیم عروسی . جای تان خالی . در یکی از گران ترین و شیک ترین هتل های نیوپورت بیچ . کنار اقیانوس .
عروسی به سبک و سیاق ایرانی بر گزار شد .بدون آخوند . بدون واژگان نفرت آور تازی . با سفره عقدی بسیار زیبا. و پژواک شعر حافظ و مولانا در فضا.
و آن رسم زیبای ساییدن کله قند . و هلهله شادمانه آدمیان .
و عروس خانم تا آن « بله » معهود را بگوید سه بار رفته بود گل بچیند و گلاب بیاورد !
جای تان خالی شبی بسیار بسیار خوش بر ما گذشت .
از آن شب ها که خاطره اش هیچگاه از ذهن و ضمیر آدمی پاک نمی شود .
و دوستان بسیاری را دیدیم که سال‌های سال ندیده بودیم .
و خندیدیم و خندیدیم !
از عروسی امروز چند تا عکس اینجا میگذارم و کلیپی از رقص عروس خانم ‌و مادرش و آقا دوماد ‌‌.
دل تان شاد . روزگارتان خوش .
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Susan Azadi and 142 others

سفرنامه (۲)

(کالیفرنیا ۲۴ ماه مه ۲۰۲۴)
از خانه مان که راه افتادیم گرمای هوای شهرمان هفتاد درجه فارنهایت بود . به گل های مان آب دادیم و دست نوازشی به سرشان کشیدیم و‌گفتیم : دلتنگی نکنید ها ! بچه های خوبی‌باشید تا ما برگردیم .
به لس آنجلس که رسیدیم دیدیم آسمان ابری و پاییزی ‌و سرد است .
معمولا این وقت سال گرمای هوا باید بالای صد درجه فارنهایت باشد اما مابندگان حضرت باریتعالی آنقدر در نظم و نظام طبیعت دستکاری کرده و آنقدر چوب توی هر چه نابدتر زمین و آسمان چپانده ایم که دیگر بهار ‌وتابستان ‌و پاییز و‌زمستان قر و قاطی شده و آدم وسط تابستان اگر خواست جایی برود بایدمحض‌احتیاط با خودش چتر و بادبزن و پالتو و احتمالا دستکش و‌کلاه پشمی بردارد تا بقول خدا بیامرز حاج آقا نوروزعلی از بلایای ارضی و‌ ارزی و عرضی و سماوی محفوظ و‌محروس بماند !
بزرگراه شماره پنج جنوبی را گرفتیم پیش راندیم ، اگرچه سه چهار روز تعطیلی در پیش است اما بدون گرفتار شدن در راه بندان های موسمی به لس آنجلس رسیدیم .(بزرگراه شماره پنج محل رفت و آمد کامیون هاست. از سانفرانسیسکو تا لس آنجلس شاید ده هزار کامیون دیدیم که همه شان بالای هفتاد مایل در ساعت میراندند )
در این فاصله چهار صد ‌وپنجاه مایلی تا چشم کار میکند مزرعه است و باغستان ‌و دامداری .کران تا به کران باغات بادام است و گیلاس است و پسته است و زرد آلو است و انار .
از کنار شهری گذشتیم نامش کرمان. اینسوی و‌آنسوی جاده باغات پسته . تا همین چهل پنجاه سال پیش مردم امریکا نامی از پسته و انار شنیده بودند اما حالا در پی مهاجرت گسترده ایرانی ها ، میلیون ها هکتار مزارع پسته و انار در کالیفرنیا بوجود آمده و امریکا را به یکی از عمده ترین تولید کنندگان و صادر کنندگان پسته تبدیل کرده است.
نزدیکی های لس آنجلس افتادیم به تله ترافیک. خدای من ! چه جنگل مولایی ؟ خدای من چه اقیانوسی از اتومبیل ها؟ .
از لس آنجلس تا هتل مان در «نیوپورت بیچ » شاید سی چهل مایل نبود اما دو ساعت و نیم توی ترافیک جان کندیم تا رسیدیم هتل مان .
و ماکه در شهرک های کوهستانی زندگی میکنیم و در شهرمان نه ترافیکی هست و نه غوغای روندگان و رانندگان ، دیدن سیل اتومبیل ها و شیوه رانندگی خلایق براستی حیرت انگیز است و‌مدام از خودمان می پرسیدیم این مردم چطوری در چنین جنگل مولایی زندگی میکنند ؟
و اما داستان بنیانگذاری لس آنجلس این است که :در چهارم سپتامبر ۱۷۸۱ چهارده خانواده مهاجر -متشکل از ۴۴کودک ‌و پیر و جوان - پس از عبور از بادیه ها و کویرهای سوزان مکزیک به این منطقه رسیدند ، چادری زدند ، چاهی کندند ، بیل و کلنگی برداشتند ، آستین های شان را بالا زدند ، منتظر امام زمانی نشدند ، به کشت و کار پرداختند ، جان کندند، آلونک‌هایی بنا کردند ، کاشتند و درویدند ، مورد حمله دزدان و راهزنان و کشیشان و خاخام ها قرار گرفتند ، زندگی نوینی را آغاز کردند و شهری بنا شد که امروز دومین شهر بزرگ امریکاست که بر اساس آخرین سرشماری ها مجموعا دوازده میلیون و پانصد و سی و‌چهار هزار نفر در آن زندگی میکنند
September 4, 1781 a group of settlers consisting of 14 families numbering 44 individuals of Native American, African and European heritage journeyed more than one-thousand miles across the desert from present-day northern Mexico and established a farming community in the area naming it "El Pueblo de Nuestra Señora la Reina de los Ángeles de Porciúncula" which in English translated to "The Town of Our Lady the Queen of the Angels of Porciúncula". Over time this community would grow under the flags of Spain, Mexico and eventually the United States to become one of the largest metropolitan cities in the world, the City of Los Angeles.
امشب جای تان خالی باید برویم عروسی . لابد تا صبح باید بنوشیم و برقصیم! رقص که از ما بر نمیآید اما بسلامتی شما می نوشیم و میگوییم : خدایا ! خداوندا ! شر هر چه آخوند و کشیش و اسقف و خاخام و پیشوا و رهبر و امام و صاحب الزمان و روح القدس و سوشیانت را از سر بشریت کم بفرما !
از جمله شر سرداران مداح و مداحان شاعر را
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Siavash Roshandel and 85 others