آقای اوباما بابت نوشتن خاطراتش ۶۵ میلیون دلار از انتشاراتی پنگوئن دریافت کرده است
(منبع : مجله تایم )
ما پنجاه شصت سال است داریم پرت و پلا می نویسیم آنوقت در این پنجاه شصت سال که اینهمه خاطره نوشته و اینهمه مثل سگ یوسف ترکمن پاچه این و آن را گاز گرفته و کاری هم به کار بن لادن وملا عمر و ملا علی و ملاهای دیگر نداشته و یکدانه سنگریزه بسوی آنها پرتاب نکرده ایم و با طیاره های نظامی و غیر نظامی کرور کرور پول برای بزرگان اهل تمیز نفرستاده ایم هیچ آدمیزاد نیکوکار دست و دلباز هنر دوست هنر شناسی - حتی از نوع هنرشناسان بر ما مگوزید - در آن نیرنگستان آریایی اسلامی پیدا نشده یک پاپاسی بما بدهد بگوید آقای گیله مرد خرت به چند ؟
آقا ! شصت هفتاد سال پیش که دنیای مان بد تر از آخرت یزید بود ما ازبقال سر گذرمان -ممد آقای بقال - چهار سیر خرمای نسیه خریده و خورده بودیم و دو تومان و چار زار به ممد آقا بدهکاربودیم
سالهای سال وقتی میخواستیم مدرسه برویم از چهارتا کوچه آنور تر میرفتیم مبادا خدای ناکرده چشم ممد آقا به چشم ما بیفتد و از ما پول خرمایی را که نسیه خریده بودیم بخواهد.
بعدش هم یک آقای ریش سپید نورانی از راه رسید و گفت آب را مجانی میکنیم ، برق را مجانی میکنیم .
ما که مدام غم این «خلق پر شکایت گریان» را میخوردیم به خیال اینکه لابد همین دو تومان و چار زار بدهی مان به ممد آقا را هممیدهد رفتیم زیر علم و بیرقش سینه زدیم و از ته جگرمان فریاد بر کشیدیم که : این مباد آن باد !
دیری نگذشت که همان آقای نورانی یک پوست خربوزه ای زیر پای مان گذاشت و :
چنان زد بر بساطم پشت پایی
که هر خاشاک ما افتاد جایی .
در این سال های دور و دراز نه تنها هیچ آدمیزادی - حتی همانهایی که شبانه روز پنبه لحاف کهنه باد میدهند و قرت و قراب میآیند - این دو تومان و چار زار بدهی مان را پرداخت نکرده اند بلکه خود ممد آقا - که ما خیال میکردیم سال هاست به رحمت خدا رفته و هفت کفن پوسانده است - داده است یکی از نوه نتیجه هایش یک نامه فدایت شوم برای مان به ینگه دنیا فرستاده و از قول ممد آقا نوشته است باید بدهی های معوقه را با جریمه دیر کرد و وجه الالتزام و سود بانکی کارسازی بفرماییم !
میگوییم ای آقا ! ما فقط دو تومان و چار زار به ممد آقا بدهکار بودیم . الحمدالله بیع سلف و مضاربه و مساقات و مزارعه و عقود شرعی نداشته ایم و گرنه حالا میباید ده بیست هزار دلار بابت همان چهار سیر خرمای گندیده به ممد آقا می پرداختیم تا بتوانیم فردا پس فردا لنگان لنگان از پل صراط ، یا بقول این گبران کافر «پل چینوت » بگذریم و به ژرفای دوزخ در نغلتیم
بقول اسد آقای ما :آی بخشکی شانس
و بقول آن شاعر بدهکار مغبون مظلوم : پس ما به تماشای جهان آمده ایم ؟
یک یارویی در زندان برازجان بودکه نمیدانم چرا آمده بود خودش را قاطی زندانی هایی کرده بود که لولهنگ شان خیلی آب میگرفت وهمه شان کباده ملک الملوکی دنیا را می کشیدند.
یک شب که یکی از بزرگان اهل شعر و شاعری چند تا از غزل های سعدی را برای زندانیان خوانده بود یارو برگشته بود و گفته بود عجب روزگاری است آقا ، سعدی هم نشدیم !
حالا ما هم میگوییم : عجب روزگاری است آقا ! اوباما هم نشدیم !