نمیدانم بهار در زمستان است یا زمستان در بهار
از یکسو درخت ها شکوفه کرده اند از سوی دیگر باد و برف و تندر و توفان تنوره میکشند .
پریروز من و همسرم رفته بودیم خرید . البته مسبوق هستید اگر سنگ از آسمان ببارد خانم ها بالاخره بهانه ای برای خرید کردن پیدا میکنند ! از جمله اینکه : حسن جان ! یخچال مان خالی شده ها ! نه گوشت داریم نه شیر نه تخم مرغ نه سبزیجات . پا شو یک توک پا برویم سوپر مارکت !
پا
میشویم برویم خرید . چشمم به یخچال و فریزرتوی گاراژ می افتد که لبالب از گوشت و مرغ وماهی و انواع و اقسام سبزیجات خشک شده است .
میگویم : خانم جان ! مگر قرار است قحطی بشود ؟ اینهمه گوشت و ماهی و سبزیجاتی که توی یخچال و فریزر چپانده ای برای شش ماه مان کافی است
میگوید : شما مردها هیچ چیز از خانه داری سرتان نمی شود . اگر فردا پس فردا چهار تا مهمان سر زده بیایند خانه مان حاضری نصفه شبی توی این سوز سرما پا بشوی بروی سوپر مارکت؟
میگویم : کدام مهمان ناخوانده خانم جان ؟ اینجا مگر ایران است که قوم و خویش های دسته دیزی گاه و بیگاه در تابستان و زمستان ریسه بشوند از علی آباد سفلی سوار مینی بوس مشدی عین الله بشوند بیایند مهمانی؟ اینجا امریکاست ! اگر خود حضرتعالی بخواهی دیدن نوه هایت بروی باید صد بار زنگ بزنی وقت بگیری تا جگر گوشه هایتان دل شان بسوزد عینهو پزشکان دارالشفای مارشال برای شش ماه دیگر بشما وقت ملاقات بدهند .
باری ، میرویم خرید . البته بجای سوپر مارکت از شاپینگ سنتری سر در میآوریم که همه چیز دارد مگر گوشت ومرغ وماهی!
غرض اینکه هوا چنان گرم بود که توی ماشین کولر روشن کردیم . بعدش هم هر چه لباس زمستانی به تن داشتیم از تن در آوردیم و گفتیم : آخی ….. راحت شدیم از این سرمای بی پیر .
از دیشب اما زمستان دو باره سر وکله اش پیدا شده و توی کوچه و خیابان خرناسه میکشد .
آقا ! من از زمستان بدم میآید . ایضا از پوتین و آسید علی و ترامپ و اوس رجب اوغلی و آقای کون چون تانک .
نپرسید آقای کون چون تانک دیگر کیست !