پیش از حمله مغول به ایران ، در اصفهان دو محله وجود داشت یکی بنام « جوباره» و یکی هم بنام « در دشت »
حنفی ها در محله جوباره زندگی میکردند و شافعی هادر محله در دشت و مدام بین این دو گروه جنگ و جدال و خونریزی و کشتار بود .
گاه حنفی ها به محله شافعی ها حمله میکردندو گاه شافعی ها به محله حنفی ها .
خانه
ها آتش میزدند و دودمان ها به باد میدادند که می توانید داستانش را در کتاب « تاریخ ادبیات ایران » نوشته مرحوم ذبیح الله صفا بخوانید .
کار به جایی رسید که کمال الدین اسماعیل اصفهانی شعری چنین سرود :
ای خداوند هفت سیاره
پادشاهی فرست خونخواره
تا که در دشت را چو دشت کند
جوی خون آورد به جوباره
عدد مردمان بیفزاید !
هر یکی را کند دو صد پاره
سرانجام آنچه را که کمال الدین اصفهانی از خدا خواسته بود بوقوع پیوست . یعنی در سال ۶۳۳ هجری قمری که مقارن با حکومت اوکتای قا آن چنگیزی بود نزاع شافعی ها و حنفی ها بالا گرفت وبا آنکه هنوز مغولان بر اصفهان مسلط نشده بودند شافعی ها با مغولان ساختند ودروازه های شهر را بروی شان گشودند به این شرط که حنفی ها را قتل عام کنند .
مغولان پس از ورود به شهر هم حنفی ها و هم شافعی ها را قتل عام کردند و شهر اصفهان را به ویرانه ای تبدیل کردند .
کمال الدین اسماعیل این واقعه هولناک را چنین به تصویر کشیده است :
کس نیست که تا بر وطن خود گرید
بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مرده ای دو صد شیون بود
امروز کسی نیست که بر صد گرید
درد انگیز اینجاست که پس از خروج لشکریان مغول باز ماندگان این فاجعه وکسانی که از قتل عام مغولان جان بدر برده بودند دوباره بجان هم افتادند و باقیمانده خانه ها و بناها را آتش زدند و به کشتن یکدیگر پرداختند .
همین جنگ و جدال های مذهبی است که عبدالرحمن جامی را وادار کرده است چنین شعری بسراید :
ای مغبچه دهر بده جام می ام
آمد ز نزاع سنی و شیعه قی ام
گویند که جامیا چه مذهب داری
صد شکر که سگ سنی و خر شیعه نی ام.
عبدالرحمن جامی خود حنفی مذهب وپیرو طریقت نقشبندیه بود اما در باره اهل بیت هم مدایحی سروده است .
همین شعر خشم شیخ الاسلام ها و آیات عظام را بر انگیخت و به تکفیر او دست زدند و اشعار بسیاری در نکوهش او سروده شد و او را با ابن ملجم کشنده علی برابر دانسته اند که به یکی از آنها اشاره میکنم :
آن امام به حق ، ولی خدا
کاسدالله غالب اش نامی
دو کس او را به جان بیازردند
یکی از ابلهی ، یک از خامی
هر دو را نام عبد رحمان است
آن یکی ملجم ، این یکی جامی
تاریخ نهصد ساله پس از اسلام تا زمان صفویه شاهد وقایع هولناکی از اختلافات مذهبی سنی ها و شیعیان است که بازگویی آنها دل هر انسان خردمندی را به درد میآورد .
جانسوزتر از همه این کشت و کشتار ها صدور احکام و فرامین کتاب سوزان از طرف برخی از شاهان و امیران ترک نژاد - از جمله سلطان محمود غزنوی - است که بر اساس آن نه تنها هزاران نفر را سر بریدند و به دیار نیستی فرستادند بلکه هر چه آثار علمی و فلسفی و ادبی از فضلا و اندیشمندان شیعی در ایران وجود داشت همه را یکسره به آتش سپردند و گنجینه های فرهنگ و تمدن چند هزار ساله ایران را از بین بردند (تاریخ ادبیات ایران-دکتر ذبیح الله صفا )
فرخی سیستانی در وصف آدمکشی های سلطان محمود غزنوی قصیده بالا بلندی دارد و میگوید :
آن سال خوش نخسبد و از عمر نشمرد
کز جمع کافران نکند صد هزار کم
یعنی اینکه اگر این سلطان سریر دین هر سال صدهزار تن از کافران و دهریون و قرمطی ها را نمی کشت آن سال خواب خوش نداشت و آنرا در زمره عمر خود حساب نمیکرد .
بنا به قول ابوالفضل بیهقی سلطان محمود اگر در مذهب کسی مشکوک شدی اگر ابوحنیفه به علم بودی بر دار کشیدی !
همین سلطان محمود در نامه ای به خلیفه عباسی می نویسد : «انگشت در جهان کرده و قرمطی میجویم و اگر یافته آید بر دار میکشم »
اگرچه هجوم مغولان و تاتاران به ایران کشور ما را به نابودی کشاند و صدها هزار نفر را به دیار فنا فرستاد اما خسارات علمی و ادبی که از رهگذر تعصبات جاهلانه بر ایران و ایرانی وارد شد کمتر از یورش چنگیز و تیمور نبود .