سفر آب ، سفر خاک«۳»
(مکزیک )
آقا ! قدیمی ها حق داشتند میگفتند شراب دوای هر درد بی درمانی است . ما دیروز گوش و گلوی مان درد میکرد . سرفه هم میکردیم . کله مان هم شده بود عینهو کدو حلوایی ! ترس مان این بود نکند حالا که پس از هزار سال ناپرهیزی کرده وبه الواتی آمده ایم این کله پوک پکر و آن گلوی عطشان زخمی مان کار دست مان بدهد و نگذارد چهار روز و نصفی از آسمان و ستاره و آفتاب و عرق شاتره! لذت ببریم . (البته ملتفت هستید منظورمان از عرق شاتره چیست انشاالله ) این بود که جای تان خالی دل به دریا زدیم وبر محمد و آل محمد صلوات فرستادیم و سه چهار شات از آن کنیاک های پیل افکن هنسی بالا انداختیم و مست و شنگول آمدیم بخوابیم ، اما مگر خواب مان می برد ؟ تا چشممان را می بستیم میدیدیم سقف بالای سرمان انگار پیچوتاب میخورد . تا چشم باز میکردیم خیال میکردیم تختخواب مان همچون کشتی بی لنگر کژ میشود ومژ می شود .
هیچکس همدور و برمان نبود بپرسیم خانم !آقا ! چرا زمین میلرزد ؟ مگر خدا ناکرده زلزله ای چیزی آمده ؟
خواستیم ستاره ها را بشماریم بلکه خواب مان ببرد اما انگاری همه ستاره ها تب لرزه گرفته بودند .چنان تشنه مان شده بود که گویی صحرای کربلا هستیم و یک قطره آب دجله و فرات را از ما دریغ کرده اند. رفتیم یک بطر ی آب برداشتیم و نوشیدیم و خواستیم بخوابیم اما مگر میشد خوابید ؟ همینطور سقف بالای سرمان می چرخید ومیچرخید . دوباره تشنه مان شد. رفتیم یک بطری آب بر داریم دیدیم آب مان هم تمام شده است . چه کنیم چه نکنیم؟ آب دستشویی را که نمی شود خورد ، زن مان اگر بفهمد آب دستشویی خورده ایم یک عالمه ملامت مان خواهد کرد. اصلا ممکن است برود از دست مان عارض بشود !لاجرم همینطور تشنه کام ماندیم تا صبح شد . صبح دیدیم کنار دستشویی یک جعبه براقی بما چشمک میزند . گفتیم این دیگر چیست ؟ صندوق امانات است؟ نکند صندوقچه اسرار باشد ؟رفتیم درش را باز کردیم دیدیم به به ! چه یخچالی؟ پر از بطری های آب و آبجوهای فرد اعلای مکزیکی ! از تکاته بگیر تا کرونا و مدلو .خنده مان گرفت . گفتیم : آقا رو باش ! آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم.
آقا! این پدر سوخته ها این هتل ها را چنان می سازند که آدم گیج میشود . حمام و توالت و دستشویی و آشپزخانه و یخچال شان هم کامپیوتری است . ما که از کامپیوتر چیزی نمیدانیم ، ما بلا نسبت از نسل چراغ موشی هستیم ، از این دنگ و فنگ ها سر در نمیآوریم، بنابراین وقتی میخواهیم مثلا دوش بگیریم دست به دامان نوا جونی یا آرشی جونی میشویم بیایند چهار تا دکمه را فشار بدهند تا بابا بزرگ بتواند دوش بگیرد
یاد پنجاه و چند سال پیش افتادیم، داشتیم در اتریش رانندگی میکردیم، نصفه های شب بود ، رسیدیم به یکی از این متل های بین راهی، اتاقی گرفتیم تا ساعتی بیاساییم. رستوران و بارش تعطیل بود . تشنه مان شد .مجبور شدیم از آب دستشویی بنوشیم ( آنوقت ها زن نداشتیم کسی نبود ملامت مان بکند ) صبح که پا شدیم دیدیم یک جعبه چوبی آبنوس آن گوشه دارد بما چشمک میزند . گفتیم این دیگر چیست؟ درش را باز کردیم دیدیم یک یخچال فسقلی است پر از آبجو و آب میوه و آب چشمه ساران !پا شدیم صبحانه ای خوردیم راه افتادیم ، چون دیر مان شده بود داشتیم بسرعت میرفتیم تا به قول و قرار آلمان مان برسیم. یکوقت دیدیم یک فقره فولکس واگن پلیس پشت سرمان نعره میکشد. ایستادیم گفتیم چه خبر است سرکار ؟ مگر سر اشپختر را آورده ای؟ چرا سر صبحی داری ما را زهره ترک میکنی؟ مگر نمیدانی ما دیشب از آن آب دستشویی نوشیده ایم ؟
جناب آقای پلیس پیش از آنکه پاسپورت و گواهینامه و بیمه اتومبیل و شجره نامه مان را ملاحظه بفرماید نگاهی به ریخت و قیافه مان انداخت و گفت : به چه زبانی با شما حرف بزنم ؟
ما هم گفتیم : انگریزی
برای مان توضیح داد سرعت مجاز در این بزرگراه فلان کیلومتر است و ما فلان کیلومتر رانندگی میکرده ایم !
آنوقت بقول عباس آقا با احترامات فائقه یک فقره برگ جریمه دست مان داد و گفت :
You must pay 400 schilling
بله ، پدر سوخته آژان بدون توجه به اینکه ما دیشب آب دستشویی نوشیده ایم چهار صد شیلینگ جریمه مان کرد .
عجبا ! ما قرار بود اینجا برایتان سفرنامه مکزیک بنویسیم ، اینکه چرا پریده و رفته ایم اتریش خدای عالمیان میداند.
آقا ! اینجایی که ما هستیم یک دنیای دیگری است . ما دیروز با نوا جونی و آرشی جونی کارمان این بود برویم شنا کنیم . فی الواقع آنها شنا کنند ما هم تماشای شان کنیم،
اینجا چهار پنج تا استخر است ، میان آب یک رستوران بار راه انداخته اند ، یعنی شما همینطور که دارید شنا میکنید می توانید از آن ام الخبائث هم نوش جان بفرمایید .
گوشه دیگری گروههای موسیقی سرگرم نواختن اند ، می خوانند ، می رقصند ،
رستوران ها بیست و چهار ساعته باز هستند . خلاصه اینکه همه اسباب لهو و لعب از هر جهتی فراهم است . ما هم گلو درد و سرما خوردگی و سرفه مان با همان چهارتا شات کنیاک بهتر شده است ،قرار است فردا پس فردا دویست مایل رانندگی کنیم برویم دیدن آثار باستانی در منطقه ای بنام Tulum .
کم مانده است باستان شناس بشویم که آنهم به فضل الهی فردا میشویم .
بقول اینجایی ها : هاستا مانیانا
Hasta Mañana