رباعی مشتی خر
گاوی ست در آسمان و نامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت باز کن از روی یقین
زیر و زبر دو گاو، مشتی خر بین
حکیم عمر خیام
خرنامه ی میرزاده عشقی
دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر
زد چرخ سفله، سکه ی دولت به نام خر
خر سرور ار نباشد، پس هر خر از چه روی؟
گردد همی ز روی ارادت غلام خر
افکنده است سایه، هما بر سر خران
افتاده است طایر دولت بدام خر
خر های تیز هوش، وزیران دولتند
یا حبذا ز رتبه و شان و مقام خر
از آن الاغ تر وکلایند از این گروه
تثبیت شد به خلق جهان احتشام خر
شخص رییس دولت ما، مظهر خر است
نبود به جز خر، آری قایم مقام خر
چون نسبت وزیر به خر، ظلم بر خر است
انصاف نیست، کاستن از احترام خر
امروز روز خرخری و خر سواری است
فردا زمان خر کشی و انتقام خر
خرنامه ی عارف قزوینی
اهل این ملک ِ بی لجام خرند
به خدا جمله خاص و عام خرند
از مقامات عالیه خر
برسد تا وزیر مالیه خر
آنکه دارد ریاست وزراء
به خداوند خالق دو سرا
زان خران جملگی بزرگتر است
میتوان گفت یک طویله خر است
شحنه و شیخ تا عسس همه خر
زن و فرزند و همنفس همه خر
سر بازار تا خیابان خر
شهر و ده ، کشور و بیابان خر
از مکلاش تا معمم خر
فعله و کارگر مسلم خر
واعظ و روضهخوان منبر خر
هم ز محراب تا دم در خر
خرنامه ی ایرج میرزا
خر عیسی است که از هر هنری باخبرست
هر خری را نتوان گفت که صاحب هنرست
خوش لب و خوش دهن و چابک و شیرین حرکات
کم خور و پر دو و با تربیت و باربرست
خر عیسی را آن بی هنر انکار کند
که خود از جملة خرهای جهان بی خبرست
قصد راکب را بی هیچ نشان می داند
که کجا موقع مکث است و مقام گذرست
چون سوارش بر مردم همه پیغمبر بود
او هم اندر بر خرها همه پیغامبرست
مرو ای مرد مسافر به سفر جز با او
که تورا در همه احوال رفیق سفرست
حال ممدوحین زین چامه بدان ای هشیار
که چو من مادح بر مدح خری مفتخرست
من بجز مدحت او مدح دگر خر نکنم
جز خر عیسی گور پدر هرچه خر ست
غزل بر خر خود سوار :
فتنه ها آشکار میبینم
دستها توی کار میبینم
حقهبازان و ماجراجویان
بر خر خود سوار میبینم
بهر تسخیر خشک مغزی چند
نطقها آبدار میبینم
جای احرار در تک زندان
یا به بالای دار میبینم.. ملکالشعرای بهار
دوستی زان خر بهتر ندیدم
یاد آن دوران كه بودیمان خری
تیزگامی، رهروی خوش منظری
خانه رفت و باغ رفت و خر برفت
دیده ام هر اولی را آخری
هر چه جستم از پس هشتاد سال
دوستی زان خر ندیدم بهتری
حبیب یغمایی
خرنامه ی رویداد ۵۷
مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است
بسکه این ملت خر است
حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است
بسکه این ملت خر است
هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند
جان ما را سوختند
حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است
بسکه این ملت خر است
ای خوش آن روزی که بینم جمله را بالای دار
بر درختان چنار
در چنان روزی وطن از هر بهشتی خوش تر است
بسکه این ملت خر است
هادی خرسندی
شیخ اگر كفر است آنچه گفته ام
كفر ماها را تو درمی آوری
خر تصور كرده ای این قوم را
یا كه خود بر نسبت خرها خری
گر شود سوراخ سقف آسمان
اینچنین باید بگیری پنچری
بنده می پنداشتم هالو منم
تو كه از هر هالویی هالوتری
محمد رضا عالی پیام -هالو
خرصاحب نظر
هر کسی را نتوان گفت که مانند خر است
خر پر از فایده وُ صاحب فضل و هنر است
هست در هندسه یک قاعده با نام حمار
این دلیلی است که خرعالم و صاحب نظر است...:
ای خر
رجایی بخارایی
ای خر ! که بسته اند به گردونه ای تو را
واندر بهای مشت جوی بار می کشی
نام من است اشرف مخلوق و تو ز پی
نام ” حمار یحمل اسفار ” می کشی (۱)
بهتان بس بزرگ که بر ما نهاده اند
دانم تو نیز زین سخن آزار می کشی
اشرف تویی که در پی رنج کسان نه ای
گر چه ستم ز خلق به خروار می کشی
نشنیده ام که نوع تو ریزند خون هم
نشنیده ام که کینه به هر کار می کشی
پشت از فشار ریش و دل از چوب کین غمین
بار بشر بدین تن افکار می کشی
ما و تو سخره ایم در این بارگاه صنع (۲)
تنها نه بار دهر تو دشوار می کشی
من رنج می کشم تو اگر بار می بری
من خوار می زیَم تو اگر خار می کشی
صد کوه غم بر این دل نازک نهاده اند
خرم تویی که بار به هنجار می کشی (۳)
تو نیک بخت تر که غم حال میخوری
نی رنج نامده ، نه غم پار می کشی
آزادتر ز من به زمین گام می نهی
هر دم ملامتی نه ز اغیار می کشی
من لب ز بیم بر نتوانم گشاد و تو
فریاد ها به هر سر بازار می کشی
جانت ز دست مردم دون نیست در عذاب
هر رنج می کشی به تن زار می کشی
پایان کار اگر نگری هم تو بهتری
زان رو که بار عمر نه بسیار می کشی
افزون ز بیست سال نمانی و زان سپس
نه انتظار جنت و نه نار می کشی
در ژرفنای ملک عدم فارغ از حساب
خوش می چمی و خیمه به گلزار می کشی