کدخدای مخلوع !
از یکی پرسیدند : چیکاره ای ؟
گفت : والله خودم خان ام برادرم نایب خان ، خودم چارق ندارم برادرم تنبان !
حالا حکایت ماست
چند سال پیش که این آقای آرنولد لندهور آمده بود فرماندار کل کالیفرنیا شده بود ، ما دل توی دل مان نبود که نکند بیاید ما را از مقام شامخ کدخدایی مان معزول بکند و یک میرزا قشم شم نتراشیده نخراشیده ای را جای مان بنشاند و ما با دماغ سوخته بشویم کدخدای مخلوع!
شب و روز به خودمان دلداری میدادیم و میگفتیم : گیله مرد جان ! اینقدر ترسو نباش ! اگر از نوه نتیجه های میرزا کوچک خان جنگلی نیستی دستکم پدر بزرگ خدا بیامرزت دو سه باری با مرحوم مبرور اتول خان رشتی پالوده خورده بود .حضرتعالی نه دختر دنیایی نه پسر آخرت ! نه دین داری نه دنیا داری نه امید بهشت ! نه مال داری دیوان ببرد نه ایمان داری شیطان ببرد ! از چه می ترسی ؟ گیرم این آقای لندهور آمد و حضرتعالی را از مقام شامخ کدخدایی معزول کرد ، سو وات ؟ دنیا به آخر میآید ؟ میروی غاز چرانی ؟ مگر نشنیده ای که میگویند :
هر جا که دلی هست ز غم فرسوده است
کس نیست که از رنج جهان آسوده است ؟
فلذا ! شب های بسیاری نشستیم و از صدق دل کتاب جوشن کبیر و زبده النجاسات و بحار الانوار علامه کبیر ملا محمدباقر مجلسی را از سر تا ته خواندیم بلکه این آقای لندهور هالیودی از خر شیطان پایین بیاید و ما را بگذارد در همان مقام شامخ کدخدایی مان بمانیم و به لفت و لیس های مان ادامه بدهیم .
شکر خدا دعای شب و نصفه شب مان مستجاب شد و از آنجا که این آقای لندهور علاوه بر فرمانروایی کل کالیفرنیا و ممالک تابعه ! یک دست جام باده و یک دست زلف یار داشت و به سبک و سیاق همه سیاستمردان و سیاست پیشگان با کلفت خانه شان سرگرم معاشقه و معانقه و کارهای بی ناموسی بود ما را به حال خودمان رها کرد و نگذاشت آب از آب تکان بخورد !
حالا پس از سالها ، توی این هیر و ویری که خیلی ها به آب و آتش میزنند و دست به دامان امامزاده های ینگه دنیایی میشوند بلکه شاهی ، رییس جمهوری ، وزیری ، وکیلی ، دالانداری ، چیزی بشوند و خودمان هم شب و روز خواب های طلایی رنگین می بینیم، یک آقای بیکار بیعاری پیدا شده است و با توپ و تشر پریده است وسط میدان ما را نه تنها از کدخدایی این ولایت بلکه از مقام عظمای گیله مردی خلع فرموده است . یعنی اینکه شب خوابیده ایم صبح بیدار شده ایم دیده ایم شده ایم گیله مرد مخلوع ! به همین سادگی .
میگوییم : آخر آبرار جان ! قربان آن خشم و خروش انقلابی تان بشویم ما ! مگر ما چه کرده ایم ؟مگر بالای شمس العماره بغ بغو کرده ایم ؟
در پاسخ مان انگار کمان رستم را شکسته یا سر اشپختر را آورده ! با توپ وتشر میفرماید : چون شما در آن انقلاب نکبتی مشارکت داشته و باعث و بانی فلاکت و بد بختی ما شده اید فلذا شایستگی آنرا ندارید نام « گیله مرد » بر خود بگذارید ! و برای اینکه خوب دل مان را بسوزاند میفرماید هیچ گیله مردی حاضر نیست تیغ راهزنان تیز بکند و خنجر بر گلوگاه همشهریان و هموطنان خودش بگذارد !
میگوییم : همشهری جان ! اولندش اینکه آنکس که در این شهر چو ما نیست کدام است ؟
دومندش اینکه :آن زمان که ملت شاهدوست و جان نثار ایران رگ اسلامخواهی شان گل کرده بود ما در فرنگستان بودیم و آنجا با رفیقان مان که هنوز برادر و خواهر انقلابی نشده بودند شلنگ تخته می انداختیم .
سومندش اینکه آمدیم حرف های جنابعالی درست بود و ما هم در آن انقلاب کوفتی شرکت داشته ایم . سو وات ؟خب آبرار جان ! کله پز بر خاست جایش سگ نشست !
و مهمترین اینکه : آخر پدر آمرزیده ! اگر شما با هفت کفش آهنین وعصای موسی تمام دنیا و اقالیم سبعه را زیر پا بگذاری آیاگیله مردی خوش سر و زبان تر و خوش تیپ تر و خوش اخلاق تر و نمکین تر از ما پیدا میکنی ؟ (من مره قوربان )
حیف نیست ما را از چنین مقام شامخی عزل بفرمایی بفرستی برویم غاز چرانی؟
نمیگویی یکوقت کفر و کافر میشویم میرویم میشویم گیله مرد امریکایی ؟
عجب همولایتی هایی داریم ها ؟ گز نکرده پاره میکنند بلا وارث ها !
خداوند تبارک و تعالی بشما یک جو عقل بدهد و بما هم صبر جزیل !!
آمین.