دیشب نتوانستیم بیش از یکی دو ساعت بخوابیم . هم از ترس و دلهره
و هم از ترس سوختن و جز غاله شدن و هراس مرگ . آنهم مرگ در آتش.
نزدیکی های صبح تازه خوابمان برده بود که تلفن خانه مان زنگ زد . با دلهره گوشی را برداشتیم . از آنور سیم یکی گفت : من فلانی هستم از گاو داری فلان زنگ میزنم !!
گفتیم : از کجا ؟
گفت : از گاوداری فلان !
گفتیم : پدر آمرزیده ! ما را زابرا کردی! ما خیال کردیم از مجلس شورای اسلامی زنگ میزنی !
نیم ساعتی از این پهلو به آن پهلو غلتیدیم مگر خواب مان ببرد ، اما دیگر خواب به چشمان مان نیامد که نیامد .
پا شدیم صبحانه ای خوردیم و راه افتادیم که بیاییم سر کارمان . در مسیر مان کوهها و جنگل های سوخته در چشم اندازمان بود . همه جا سیاه . عینهو زغال . هنوز اینجا و آنجا شعله های آتش زبانه میکشید و دود همه جا را در خود گرفته بود .
چه روز بدی بود دیروز . صبح که میخواستیم بیاییم سر کارمان دیدیم بزرگراه شماره هشتاد را بسته اند . رادیو را روشن کردیم . خبر داد که یک افسر پلیس راه و یک راننده در حادثه ای کشته شده اند . بزرگراه شماره هشتاد ساعتها بسته بود و هزاران اتومبیل در راه بندان های چند ساعته گرفتار شده بودند . ما از جاده های روستایی گذشتیم و خودمان را به محل کارمان رساندیم
نیمه های روز بود که شنیدیم یک میکانیک هواپیما در ایالت واشنگتن یک هواپیمای جت مسافربری را دزدیده است و بر فراز سیاتل در پرواز است . ترسیدیم نکند یازده سپتامبر دیگری در راه باشد . یک ساعتی گذشت و دیدیم آن هواپیما در جزیره کوچکی سقوط کرد ه و خلبانش که قصد خودکشی داشت به اینطریق خود را از چنبر زندگی رهانیده است . هنوز شب نشده بود که دیدیم شعله های آتش شهرمان را در محاصره گرفته است و کم مانده است بیخانمان شویم
شب را با دلهره گذراندیم و حالا به آسمان آبی نگاه میکنیم و به خودمان میگوییم ؟ عجبا ! حیرتا ! از آدمی زبون تر و بیچاره تر کیست که بقول غزالی اسیر گرسنگی و تشنگی و گرما و سرما و بیماری و درد و اندوه ورنج و خشم و شهوت و آز است و طبیعت هم گهگاه با او نامهربان میشود ؟
بقول انوری :
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آیینه تصور ماست
کسی چه داند کاین گوژ پشت مینا رنگ
چگونه مولع آزار مردم داناست
و هم از ترس سوختن و جز غاله شدن و هراس مرگ . آنهم مرگ در آتش.
نزدیکی های صبح تازه خوابمان برده بود که تلفن خانه مان زنگ زد . با دلهره گوشی را برداشتیم . از آنور سیم یکی گفت : من فلانی هستم از گاو داری فلان زنگ میزنم !!
گفتیم : از کجا ؟
گفت : از گاوداری فلان !
گفتیم : پدر آمرزیده ! ما را زابرا کردی! ما خیال کردیم از مجلس شورای اسلامی زنگ میزنی !
نیم ساعتی از این پهلو به آن پهلو غلتیدیم مگر خواب مان ببرد ، اما دیگر خواب به چشمان مان نیامد که نیامد .
پا شدیم صبحانه ای خوردیم و راه افتادیم که بیاییم سر کارمان . در مسیر مان کوهها و جنگل های سوخته در چشم اندازمان بود . همه جا سیاه . عینهو زغال . هنوز اینجا و آنجا شعله های آتش زبانه میکشید و دود همه جا را در خود گرفته بود .
چه روز بدی بود دیروز . صبح که میخواستیم بیاییم سر کارمان دیدیم بزرگراه شماره هشتاد را بسته اند . رادیو را روشن کردیم . خبر داد که یک افسر پلیس راه و یک راننده در حادثه ای کشته شده اند . بزرگراه شماره هشتاد ساعتها بسته بود و هزاران اتومبیل در راه بندان های چند ساعته گرفتار شده بودند . ما از جاده های روستایی گذشتیم و خودمان را به محل کارمان رساندیم
نیمه های روز بود که شنیدیم یک میکانیک هواپیما در ایالت واشنگتن یک هواپیمای جت مسافربری را دزدیده است و بر فراز سیاتل در پرواز است . ترسیدیم نکند یازده سپتامبر دیگری در راه باشد . یک ساعتی گذشت و دیدیم آن هواپیما در جزیره کوچکی سقوط کرد ه و خلبانش که قصد خودکشی داشت به اینطریق خود را از چنبر زندگی رهانیده است . هنوز شب نشده بود که دیدیم شعله های آتش شهرمان را در محاصره گرفته است و کم مانده است بیخانمان شویم
شب را با دلهره گذراندیم و حالا به آسمان آبی نگاه میکنیم و به خودمان میگوییم ؟ عجبا ! حیرتا ! از آدمی زبون تر و بیچاره تر کیست که بقول غزالی اسیر گرسنگی و تشنگی و گرما و سرما و بیماری و درد و اندوه ورنج و خشم و شهوت و آز است و طبیعت هم گهگاه با او نامهربان میشود ؟
بقول انوری :
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آیینه تصور ماست
کسی چه داند کاین گوژ پشت مینا رنگ
چگونه مولع آزار مردم داناست