سفر به شهر گناه
. ما آمده ایم فرودگاه. میخواهیم برویم شهر گناه. یعنی شهر لاس و گاس. سه چها ر روزی آنجا خواهیم بود.
البته ما اهل هیچگونه گناه کبیره و صغیره ای نیستیم.!!! حوصله قمار بازی را هم نداریم. خب، چرا میرویم؟
میرویم سوار هلیکوپتر بشویم و بر فراز یکی از عجایب شگفت انگیز کره زمین Grand Canyon- پرواز کنیم.
البته ما اهل هیچگونه گناه کبیره و صغیره ای نیستیم.!!! حوصله قمار بازی را هم نداریم. خب، چرا میرویم؟
میرویم سوار هلیکوپتر بشویم و بر فراز یکی از عجایب شگفت انگیز کره زمین Grand Canyon- پرواز کنیم.
رفیق همراه مان این بار ستار دلدار است. ستار دلدار سی چهل سال است تلویزیون آپادانا را در شمال کالیفرنیا می چرخاند و یکی دو سالی است مجله آپادانا را.
قبل از اینکه داستان سفرمان را برایتان بنویسم باید داستان دیگری را برایتان تعریف کنم.
ستار دلدار دیشب رفته بود جشن کریسمس در یکی از کلیساهای اطراف سان فرانسیسکو.
خودش تعریف میکرد که آقای کشیش آمد سراغ من و گفت :ستار، تو باید ایمان بیاوری
گفتم : من ایمان آورده ام!
گفت : نه! باید به مسیح مقدس ایمان بیاوری
گفتم : معلوم است که ایمان آورده ام
گفت : نه! باید ایمان بیاوری که مسیح مقدس بخاطر گناهان ما مصلوب شده است
گفتم : البته که ایمان آورده ام
گفت : نه! باید ایمان بیاوری که عیسی مسیح فرزند خداوند است
گفتم : به حضرت عباس ایمان آورده ام!
کشیش نگاهی بمن انداخت و گفت : برو شامت را بخور
قبل از اینکه داستان سفرمان را برایتان بنویسم باید داستان دیگری را برایتان تعریف کنم.
ستار دلدار دیشب رفته بود جشن کریسمس در یکی از کلیساهای اطراف سان فرانسیسکو.
خودش تعریف میکرد که آقای کشیش آمد سراغ من و گفت :ستار، تو باید ایمان بیاوری
گفتم : من ایمان آورده ام!
گفت : نه! باید به مسیح مقدس ایمان بیاوری
گفتم : معلوم است که ایمان آورده ام
گفت : نه! باید ایمان بیاوری که مسیح مقدس بخاطر گناهان ما مصلوب شده است
گفتم : البته که ایمان آورده ام
گفت : نه! باید ایمان بیاوری که عیسی مسیح فرزند خداوند است
گفتم : به حضرت عباس ایمان آورده ام!
کشیش نگاهی بمن انداخت و گفت : برو شامت را بخور