سرگذشت قلم و اهل قلم در میهن ما سرگذشت تلخ و دردناکی است .
از عبدالله بن مقفع تا سعیدی سیرجانی ، از عین القضات همدانی تا میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل ، از سهروردی تا محمد مختاری ، از میرزا آقاخان کرمانی تا پوینده و طبری و سعید سلطان پور ، همواره قلم و اهل قلم در بند و زنجیر و شکنجه و حبس و تبعید بوده اند .
عبدالله بن مقفع که کتاب ارجمند کلیله و دمنه را به عربی ترجمه کرد و باب برزویه طبیب را بر آن افزود تا شهادتی ماندگار از زمان و زمانه خویش بدست دهد که گویی تصویری زنده و گویا از روزگار تلخ و پرشقاوت امروز ماست می نویسد :
کارهای زمانه میل به ادبار دارد و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی ، افعال ستوده و احوال پسندیده مدروس گشته ، راه راست بسته و راه ضلالت گشاده ، عدل نا پیدا و جور ظاهر ، علم متروک و جهل مطلوب ، دوستی ها ضعیف و عداوت ها قوی ، نیکمردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم ، مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب ، دروغ موثر و مثمر و راستی مهجور و مردود ، حق منهزم و باطل مظفر ، و ضایع گردانیدن احکام خرد طریقتی مشروع ، و حرص غالب و قناعت مغلوب ....
در چنین جامعه ای ، مسعود سعد سلمان - آن زندانی نای و دهک - حق دارد که به پندی بنوازدمان که :
نصیحتی پدرانه نکو ز من بشنو
مگرد گرد هنر هیچ ، کافتی است هنر
در چنین جامعه خرد سوزی ، صایب تبریزی حق دارد که بگوید :
روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان
بخت سیاه اهل هنر سبز میشود .
و در چنین جامعه نخبه کش کتابسوز ، عین القضات همدانی حق دارد که بنویسد :
اگر روزگار به مراد من بودی و قلم به مراد خود بر کاغذ نهادمی جز تعزیت نامه ها ننوشتمی ، اما مرا از آن غیرت آید که هر کس در احوال مصیبت دیدگان نگاه کند از راه تماشا ،
مصیبت دیده ای بایستی تا غم خود با او بگفتمی ، با تو چه توان گفت ؟ ترا بوی شیر از دهان آید
از عبدالله بن مقفع تا سعیدی سیرجانی ، از عین القضات همدانی تا میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل ، از سهروردی تا محمد مختاری ، از میرزا آقاخان کرمانی تا پوینده و طبری و سعید سلطان پور ، همواره قلم و اهل قلم در بند و زنجیر و شکنجه و حبس و تبعید بوده اند .
عبدالله بن مقفع که کتاب ارجمند کلیله و دمنه را به عربی ترجمه کرد و باب برزویه طبیب را بر آن افزود تا شهادتی ماندگار از زمان و زمانه خویش بدست دهد که گویی تصویری زنده و گویا از روزگار تلخ و پرشقاوت امروز ماست می نویسد :
کارهای زمانه میل به ادبار دارد و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی ، افعال ستوده و احوال پسندیده مدروس گشته ، راه راست بسته و راه ضلالت گشاده ، عدل نا پیدا و جور ظاهر ، علم متروک و جهل مطلوب ، دوستی ها ضعیف و عداوت ها قوی ، نیکمردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم ، مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب ، دروغ موثر و مثمر و راستی مهجور و مردود ، حق منهزم و باطل مظفر ، و ضایع گردانیدن احکام خرد طریقتی مشروع ، و حرص غالب و قناعت مغلوب ....
در چنین جامعه ای ، مسعود سعد سلمان - آن زندانی نای و دهک - حق دارد که به پندی بنوازدمان که :
نصیحتی پدرانه نکو ز من بشنو
مگرد گرد هنر هیچ ، کافتی است هنر
در چنین جامعه خرد سوزی ، صایب تبریزی حق دارد که بگوید :
روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان
بخت سیاه اهل هنر سبز میشود .
و در چنین جامعه نخبه کش کتابسوز ، عین القضات همدانی حق دارد که بنویسد :
اگر روزگار به مراد من بودی و قلم به مراد خود بر کاغذ نهادمی جز تعزیت نامه ها ننوشتمی ، اما مرا از آن غیرت آید که هر کس در احوال مصیبت دیدگان نگاه کند از راه تماشا ،
مصیبت دیده ای بایستی تا غم خود با او بگفتمی ، با تو چه توان گفت ؟ ترا بوی شیر از دهان آید