مسعود سعد سلمان - آن زندانی قلعه نای -میگوید :
نصیحتی پدرانه زمن نکو بشنو
مگرد گرد هنر هیچ ؛ آفتی است هنر
در دوران آن خدا بیامرز ! من رفیقی داشتم که لولهنگش خیلی آب بر میداشت . چند تا کتاب نوشته بود و اسم و رسمی در کرده بود و در جامعه روشنفکری آنروز چهره معروف شناخته شده ای بود .
این بنده خدا یک روز گذارش افتاده بود به یکی از این اداره جات دولتی و خواسته بود نمیدانم گذرنامه ای ؛ گواهینامه ای ؛ چیزی بگیرد .
آنجا یک فرم چاپی جلویش گذاشته بودند و گفته بودند لطفا آنرا پر کنید . آن آقای نویسنده هم آن فرم کذایی را پر کرده بود و جلوی سئوالی که میگفت شغل شما چیست نوشته بود نویسنده .
آن آقای کارمند نگاهی از بالا به پایین و نگاهی هم از پایین ببالا به قد و قامت رفیق نویسنده مان انداخته بود و گفته بود : فرمودید شغل تان چی هست ؟
آقای نویسنده هم بادی به غبغب انداخته بود و گفته بود : نویسنده !
آن آقای کارمند دوباره نگاهی از بالا به پایین و نگاهی هم از پایین به بالا به ریخت و قیافه آقا انداخته بود و گفته بود :
آقاجان ! شغل ! نویسندگی که نشد شغل !
و آن آقای نویسنده هم در آمده بود و گفته بود : بنویس عمله !!
و آن آقای کارمند هم خودکارش را بر داشته بود و جلوی شغل آقا نوشته بود عمله و کارش را راه انداخته بود .
حالا هی بگویید چرا حافظ گفته است :
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
یا اینکه چرا عبید زاکانی به فرزند خود نصیحت میکند که بجای درس خواندن و کاویدن مرده ریگ نیاکان ؛ برود رسن بازی و دلقکی بیاموزد
و باز حافظ است که با درد و اندوه میگوید :
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمیرسد ...
بهمین خاطر است که ما میگوییم که نویسنده و هنر مند ایرانی خسر الدنیا و الآخره است .
حالا چرا نویسنده و شاعر و هنرمند و اهل خرد ایرانی پند پدرانه مسعود سعد سلمان را بگوش نگرفته و نمیگیرد علتش این است که به گفته آناتول فرانس : نویسنده کسی نیست که بتواند بنویسد . بلکه نویسنده کسی است که نتواند ننویسد
این را هم بگویم که وقتی میکل آنژ جوان را برای آموختن هنر سنگ تراشی نزد استاد بردند ؛ در نخستین روز درس ؛ استاد خطاب به شاگردش گفت :
زیبایی عشق را بوجود نمی آورد بلکه این عشق است که زیبایی می آفریند
و من فکر میکنم که تنها همین عشق است که شاعر و نویسنده و اهل هنر ایرانی را زنده نگهمیدارد تا با تحمل همه مشقات و نامردمی ها ؛ همچنان بنویسد و همچنان بسراید و همچنان خلق کند و خشتی بر هزاران خشت بنای فرهنگ مان بیفزاید .
و حرف آخر اینکه : قدیمی ها میگفتند : از آنکسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی خوانده است نترس ؛ از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آنرا مقدس میداند .