واکنش افراد با دیدن بنز 500 میلیونی ـ۹۱۰ کلیک
4.music4my.comآمریکایی : او ، مای گاد ! انگلیسی : اوه ، وری نایس ! عرب : تبارك الله احسن الخالقين! . . . ایرانی : پدر سگ دزد !!!
آمریکایی : او ، مای گاد ! انگلیسی : اوه ، وری نایس ! عرب : تبارك الله احسن الخالقين! . . . ایرانی : پدر سگ دزد !!!
چند وقت پيش ؛ يک بانوی 87 ساله امريکايی بنام خانم RUTH LILLYمبلغ يکصد ميليون دلار از دارايی خودش را به مجله ادبی JOURNAL POETRY بخشيد تا اين مجله از انتشار باز نماند .
اين مجله که اکنون نود و چند سال است در شيکاگو منتشر می شود مجله ای است ويژه شعر ؛ و سر دبيری آن را در حال حاضر آقای JOE PARISI بعهده دارد
مجله ادبی journal Poetry دارای چهار نفر کادر تحريريه است و بنا بگفته سر دبير ش ؛ تاکنون هشت بار بخاطر بی پولی در معرض تعطيل قرار گرفته بود .
نکته بسيار بسيار مهم در اين قضييه اينجاست که بگفته سر دبير اين مجله ؛ خانم RUTH LILLY در اين هفت هشت سال گذشته ؛ بسياری از شعر ها و سروده هايش را برای چاپ به اين مجله فرستاده بود اما هرگز هيچيک از اشعارش در اين مجله بچاپ نرسيد ! با اين وصف ؛ اين خانم شعر دوست شعر پرداز ؛ يکصد ميليون دلار از دارايی خود را به اين مجله بخشيد تا از انتشار حود باز نماند .
آخ که چقدر دلم می خواهد دستان اين بانوی بزرگوار را ببوسم .
در خبر ها خواندم که در ايران ؛ دست راست آدمیزادی را به اتهام دزدی بريده اند .
اين خبر در ذهن و ضمير من آشوبی بپا کرد و چند مسئله مهم در ذهنيت من جان گرفت :
نخست اينکه ياد ماجرايی افتادم . رفيقی دارم که در همين شمال کاليفرنيا مزرعه دارد . اسب تربيت می کند . چند وقت پيش يکی از کارگرانش هنگام کار با تراکتور ؛ بخاطر بی احتياطی خودش ؛ دو تا از انگشتانش را از دست داد . بعد از کلی معالجه و مداوا ؛ از طرف شرکت بيمه ؛ چند صد هزار دلار خسارت به او داده شد .
در ايران خودمان ؛ چند ماه پيش ؛ انگشتان دست يک بنده خدای مفلوک فلکزده ای را به اتهام دزديدن يک پمپ آب بريده بودند !
سئوالی که حالا به ذهن ميرسد اين است : آيا ارزش جان آدمی در دو حوزه جغرافيايی ؛ متفاوت است ؟؟
اگر در ايران ؛ کارگر مزرعه ای جان خودش را در حادثه ای از دست بدهد آيا سازمان و نهاد و بنياد و دم و دستگاهی هست که صنار سه شاهی به زن و فرزندانش بدهد که مجبور نشوند دست به گدايی بزنند ؟؟
و سئوال اساسی تر اين است : آيا بدون شناخت علل و مبانی اقتصادی پديده ای بنام دزدی ؛ بريدن انگشت و دست دزدان ؛ از ميزان دزدی و سرقت کاسته است ؟؟
آخر اين چگونه عدالتی است که دستان دزدک فلکزده ای را می برند ؛ اما دزدان گردن کلفتی چون مشايخ و آيات عظام و آقازاده هايشان ؛ ميدزدند و می چاپند و به حراج هست و نيست يک ملت نشسته اند و کسی نمی تواند به آنها بگويد بالای چشم شان ابروست ؟؟؟
نميدانم شما داستان دار زدن حسين منصور حلاج را در تذکره الاوليای عطار خوانده ايد يا نه ؟
بنا به نوشته عطار نيشابو ری , حلاج را پيش از آنکه اعدام کنند سيصد ضربه شلاق زدند . اما او همچنان ميگفت : انا الحق ... انا الحق .....لا تخف .... اناالحق ....
شيخ عبد الجليل صفار که در مراسم شلاق خوردن حلاج حضور داشت گفته است :
اعتقاد من در چوب زننده ؛ بيش از اعتقاد من در حق حسين منصور بود ؛ از آنکه تا آن مرد چه قوت در شريعت داشته است که چنان آواز صريح می شنيد و دست او نمی لرزيد و همچنان ميزد .
ميخواهم بگويم که : من کاری به اين قضيه ندارم که کدام ملا و شيخ و مفتی و آيت الله و قاضی القضاتی بوده که چنين فرمانی را برای قطع دست آن دزدک مفلوک صادر کرده است ؛ حيرت من باری همه از اين است که آن کدام انسانی است و چگونه انسانی است که ساطور بدست ميگيرد و دست انسان ديگری را قطع ميکند ؟؟
وقتی که تاريخ ايران را ورق می زنيم و با ديده بصيرت و فارغ از تعصب دينی و قومی و نژادی به حوادث تاريخی ايران نگاه می کنيم ؛ می بينيم که در اين هزار و چهارصد سالی که از استقرار اسلام در ايران ميگذرد ؛ تعداد افرادی که بخاطر تعصبات دينی و جنگ های فرقه ای و نزاع های " حيدری - نعمتی " کشته شده اند ؛ و تعداد خانمان ها و دود مان هايی که بسبب همين تعصبات دينی از بيخ و بن بر کنده شده اند ؛ بسيار بسيار بيشتر از انسان ها و خانمان هايی است که در حملات مغولان و ترکان غز و تيمور و ديگر جهانگشايان و آدمخواران تاريخ نابود شده اند .
نيمه دوم قرن پنجم و تمامی قرن ششم ؛ دوره تعصب دينی و غلبه متعصبين ؛ دوره شدت اختلافات دينی ؛ و دوره ای است که تعصبات دينی ؛ به جنگ ها و درگيری های بسيار متعصبانه ؛ به نابودی مدارس و کتابخانه ها ؛ به قدرت بی حد و حصر علمای دينی و دخالت شان در امور سياسی و حکومتی ؛ به تحريم فلسفه و علوم عقلی ؛ و به نابودی حريت و آزادی افکار انجاميده ؛ و مبانی انحطاط تمدن اسلامی گذاشته شده است .
موضوع مهمی که در اين دوره ؛ قابل دقت و بحث است ؛ توجه شديد سلاطين به سياست دينی و دخالت در عقايد و آرای مردم است .
در دوره های پيشين ؛ پادشاهان در عين آنکه ممکن بود شخصا مردم دينداری باشند ؛ به عقايد ديگران احترام ميگذاشتند و نسبت به آنها تعصب و دشمنی نمی ورزيدند و کسی را مجبور به داشتن عقيده ای يا ترک عقيده خود نمی کردند . اما از آغاز قرن پنجم ؛ که دوران تسلط ترکان غزنوی است ؛ وضع دگرگون شد و پادشاهان غزنوی روش ديگری انتخاب کردند که سر انجام به افول و سقوط تمدن اسلامی منجر شد .
سلطان محمود غزنوی ؛ حرص جهانگشايی و طمع روز افزون خود به جمع مال و ثروت را در پشت پرده " جنگ برای اسلام " پنهان ميکرد و اگر مثلا شهر " ری " را از چنگ خاندان بويی بيرون ميآورد و مردم را بر دار ميکشيد و خزائن را غارت ميکرد و کتابخانه ها را آتش ميزد ؛ مدعی بود که اين کار را برای رهايی اهل ری از چنگال " بد دينان " ميکند .
او اولين کسی از پادشاهان ايران است که به آزاز ؛ شکنجه ؛ و اعدام مخالفان مذهبی خود پرداخت و بسياری از فلاسفه و پيشوايان معتزلی و رافضيان و قرمطيان و باطنيان را ؛ هر جا که به چنگ آورد کشت و به قول تاريخ بيهقی " انگشت در جهان کرده بود و قرمطی می جست و بر دار ميکرد . "
ترکان سلجوقی هم ؛ که معتقد به مذهب اهل سنت ؛ و مردمی متعصب و خرافی بودند ؛ بعد از غلبه بر ايران و تشکيل حکومت ؛ اين سياست را دنبال کردند و کار را بر مخالفان خود چنان سخت گرفتند که نظير آنرا فقط در دوره صفويه - که آنهم از ادوار سخت تعصبات مذهبی در ايران است - می توان ديد .
بحث و مجادله و نزاع و درگيری پيرامون برتری يکی از دو مذهب اهل سنت - يعنی مذهب حنفی و شافعی - در تمامی طول قرن پنجم و ششم داير بود و کمتر شهری بود که از اين مشاجرات مذهبی خالی باشد .
اين بحث ها و مشاجرات ؛ طبعا مايه تحريک عوام الناس و بر افروختن آتش تعصب در آنان ميشد و کار را به جنگ و خونريزی و تخريب محلات و شهر ها و سوختن کتابخانه ها و نابودی دودمان ها و سفاهت هايی از اينگونه ميکشانيد و اين سفيهان حتی بهنگام فتنه ها و مصائب سخت و يورش بيگانگان - مانند حمله ترکان غز و حمله مغول - نيز از اختلافات دست بر نمی داشتند .
در کتاب " راحه الصدور " راوندی ؛ می خوانيم که : ...بعد از حمله غزان به نيشابور و قتل و غارت و آتش زدن شهر ؛ چون مردم اين شهر دچار اختلافات مذهبی بودند ؛ بعد از خروج غزان ؛ به جان هم افتادند و هر شب ؛ فرقه ای از محله ای ؛ به محله ای ديگر هجوم می برد و آن محله را به آتش ميکشيد که باز به قول راحه الصدور : " ....خرابي ها که از آثار غزان مانده بود اطلال شد و قحط و وبا بديشان پيوست ؛ تا هر که از تيغ و شکنجه غزان گريخته بود ؛ به نياز بمرد (يعنی از قحطی و گرسنگی مرد )
نظاير اين فجايع در بسياری ديگر از شهر ها و روستا های ايران اتفاق می افتاد کما اينکه در اصفهان ؛ بين شافعيه و حنفيه نزاع و درگيری و جنگ و خونريزی بود .
در ری بين شافعيه و حنفيه و شيعه ؛ جنگ و جدال بود .
در خراسان و شهر های عراق هم اين نوع نزاع ها و کشمکش ها جريان داشت ؛ و همه اين فرقه ها خودشان جداگانه ؛ با فرقه اسماعيليه - که آنها را ملاحده ميگفتند - مبارزه و درگيری داشتند که در اين خونريزی ها ؛ بسياری از خلق خدا به قتل ميرسيدند .
به قول استاد عزيزم روانشاد دکتر ذبيح الله صفا - در اين دوره ؛ به عقيده هر دسته ای از دسته های متعدد اسلامی ؛ همه عالم پر از مردم " بد مذهب " و " بد دين " يا " کافر " و " ملحد " بود که آزار و قتل آنان - حتی زنان و فرزندان شان هم - جزو واجبات بود و ثواب اخروی داشت و موجب سعادت آنجهانی و تملک حور و قصر در بهشت برين ميشد !!!
حالا برای اينکه بدانيد ؛ اهل خرد و تعقل ؛ به اين دشمنی ها چگونه می نگريسته اند ؛ اجازه بفرماييد تاريخ را ورق ديگری بزنيم .
در زمان سلجوقيان ؛ اصفهان ؛ به دو ناحيه يا دو محله تقسيم ميشده است . يک محله به نام " در دشت " و ديگری به نام " جوباره " .
محله " در دشت " مخصوص طرفدارا ن مذهب شافعی ؛ و محله " جوباره " مرکز حنفی ها بوده است . و چون اين دو طايفه هيچوقت با همديگر نمی ساخته اند ؛ مدت چند قرن به جان همديگر افتاده و فتنه های عظيم در اصفهان بر پا کرده اند .
کمال الدين اسماعيل اصفهانی ؛ در حق آنان چنين نفرين کرده است :
ای خداوند هفت سياره
پادشاهی فرست خونخواره
تا که " در دشت " را چو دشت کند
جوی خون آورد ز " جو باره "
عدد خلق را بيفزايد
هر يکی را کند دو صد پاره !!
عاقبت نفرين کما ل الدين اصفهانی به اجابت رسيد و لشکر خونخوار مغول ؛ هر دو دسته حنفی و شافعی را از ميان بر داشت .
اين کشمکش ها و نزاع ها و آدمکشی هايی که بر شمردم ؛ فقط در ميان مسلمانان با مسلمانان بود و اگر بخواهم کشتار يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان و بوداييان و ساير مذاهب را بشمارم مثنوی هفتاد من کاغذ ميشود و موجبات شرمساری بيشتر انسان . فقط ناچارم آن گفته ابوسعيد جنابی - گناوه ای -از رهبران جنبش قرامطه را يکبار ديگر باز گو کنم که :
سه کس ؛ مردمان را تباه کردند :
شبانی و طبيبی و شتربانی
و اين شتر بان ؛ از همه مشعبد تر و محتال تر بود .
آدم و حوا ....
ما آدم ها ، وقتيكه بچه دار مى شويم ، دو سال تمام جان مى كنيم تا به بچه مان راه رفتن و حرف زدن ياد بدهيم . اما از دو سالگى تا شانزده سالگى ، كارمان اين است كه سرشان داد بكشيم كه : بتمرگ !! خفه شو !!sit down -shut up
امريكايى ها مى گويند : اگر شما بچه ى سر تقى داريد كه از كنترل تان خارج است ، زياد خود خورى نفرماييد ، براى اينكه حضرت باريتعالى نيز نتوانست از پس بچه هايش بر بيايد !! ميفرماييد نه ؟ پس گوش كنيد .
خداوند متعال پس از اينكه بهشت و زمين را خلق كرد ، آدم و حوا را هم بوجود آورد واولين حرفى كه به آنها زد اين بود : نكن !
آقاى آدم گفت : چى نكنم ؟
خداوند متعال فرمود : از آن ميوه ً ممنوعه نخور !!
آدم : -- ميوه ى ممنوعه ؟مگر ما در اينجا ميوه ى ممنوعه داريم ؟ حوا ... حوا ...حوا جان كجايى ؟ آخ جون ، ما اينجا ميوه ممنوعه داريم !!
حوا : -- راست ميگى جون من ؟؟
آدم : -- آره جون تو ...!!
حوا : -- آخ جون ..!!
خداوند متعال : از ميوه ممنوعه نخوريد !
آدم : چرا ؟؟
خداوند : براى اينكه من پدر شما هستم و چنين دستورى مى دهم .
چند دقيقه بعد ، خداوند مى بيند كه يك سيب گاز زده توى دست حواست ! با خودش مى گويد : من بعد از خلقت فيل ، مى بايست از خلقت انسان خوددارى مى كردم !! بعد رو به آدم مى كند و مى گويد :
--- مگر نگفته بودم از ميوه ى ممنوعه نخوريد ؟
آدم : -- اوه ....چرا ..!!
خداوند : پس چرا خورديد ؟؟
حوا : نميدانم !
آدم : راستش تقصير حوا بود !!
حوا : نه ! نه ! تقصير آدم بود !!
آدم : تقصير حوا بود .!!
حوا : نه ! نه ! تقصير آدم بود !!
خداوند براى آنكه آدم و حوا را مجازات كند ، چنين مقدر فرمود كه آنان بچه دار شوند . آنان بچه دار شوند تا آن ضرب المثل عاميانه ى ايرانى مصداق عينى پيدا كند كه : كلاغه مى گفت : از روزى كه بچه دار شدم ، يك گه ى حسابى هم نتوانستم بخورم !!
#####*******8888September 20, 2002
بيمارى آقاى جك ...
آقاى جك ، بهمراه دوستش مايكل ، توى صف كافه ترياى شركت شان ايستاده بود تا غذايى براى ناهارش بگيرد .
آقاى جك ، رو كرد به رفيقش و گفت :
-- ميدونى مايكل ؟ چند روزيه كه مچ دستم درد ميكنه ، بد جورى هم درد ميكنه ، نميدونم چيكار كنم ، بنظرم بهتره برم خودمو به يه دكتر نشون بدم ، لامصب دردش خيلى اذيتم ميكنه .
آقاى مايكل در جواب دوستش مى گويد :
-- ببين جك ! اصلا لازم نيست بيخود برى پيش دكتر و پول الكى خرج كنى ، همين جلوى شركت مون ، توى داروخونه ى روبرويى ، يه كامپيوترى هست كه همه ى درد ها رو تشخيص ميده ، فقط بايد نمونه ى ادرارت رو به كامپيوتر بدى تا ظرف ده ثانيه بهت بگه دردت چيه ، همه اش هم ده دلار خرجشه ، ...بيخودى پول دكتر نده ، اينجورى خيلى برات ارزون تر تموم ميشه ...
روز بعدش آقاى جك نمونه ى ادرارش را مى برد جلوى كامپيوتر و در محفظه ى مخصوصى جا ميدهد و يك اسكناس ده دلارى هم توى صندوق كامپيوتر مى ريزد و منتظر جواب ميماند .
ده ثانيه بعد ، كامپيوتر ، پاسخ آقاى جك را برايش آماده كرده است :
-- آقاى جك ! شما مچ تان آسيب ديده است ، آن را توى آب گرم بگذاريد و از برداشتن چيزهاى سنگين هم خوددارى كنيد .
آقاى جك كه از سرعت عمل كامپيوتر مات و مبهوت مانده است ، وقتى كه به خانه مى آيد با خودش فكر مى كند كه آيا ميشود سر كامپيوتر هم كلاه گذاشت ؟ بنا براين مقدارى از مدفوع سگش را با آب دستشويى قاطى ميكند و ادرار همسر و دخترش را هم به آن مى افزايد و آن را به داروخانه مى برد .آقاى جك ده دلار به صندوق كامپيوتر مى پردازد و منتظر جواب مى نشيند . ده ثانيه بعد ، كامپيوتر براى آقاى جك نتيجه ى آزمايش ها را چنين اعلام مى كند :
1.-- آب دشتشويى تان بسيار غليظ است ، آن را رقيق ترش كنيد .
2--سگ جنابعالى داراى انگل است ، او را با شامپوى ضد انگل شستشو دهيد
3-- دختر جنابعالى معتاد به كوكايين است . ايشان را به يك مركز ترك اعتياد ببريد
4-- همسر شما دو قلو حامله است ، بچه ها مال تو نيستند ، يك وكيل براى خودتان پيدا كنيد
5-- اگر جنابعالى از ور رفتن با تخم تان دست بر نداريد مچ تان هيچوقت خوب شدنى نيست !