دنبال کننده ها

۲۶ اسفند ۱۴۰۱

بهار آمده است

بهار آمده است
رفته بودم بیمارستان . آمدم بیرون چشمم افتاد به این درخت های پر شکوفه.
گفتم : ای بابا ! بهار آمده ما خبر نداشتیم ؟
امسال کالیفرنیا زمستان بدی داشت . آنقدر باران بارید آنقدر برف آمد خیال کردیم زمستان ما زمستانی بی بهار خواهد بود اما می بینم بهار از آن گوشه کنار ها خنده زنان سرک کشیده است و میگوید : هر زمستانی را پایانی است
هر سال
پشت شکوفه های بادام
یک تنه می رقصد
و با نای هزار مرغ خوشخوان می خواند
دخترک دیوانه ای
که هر تار مویش
به یک رنگ است
و هر بار نامش را می پرسی
سرخ میشود
و در چهچه بلبلی میگوید :
بهار
( شعر از : زیبا کرباسی )
All reactions:
67

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر