جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
امروز صبح شال و کلاه کرده بودم بروم سر کار. هزار جور طرح و برنامه توی ذهنم بود . آمدم نشستم جای تان خالی صبحانه ای خوردم و رفتم توی باغچه خانه ام . همه جا غرق گل و شکوفه بود . اصلا یادم رفت رفتن به سر کار . رفتم جلوی آفتاب نشستم و به دنیایی اندیشیدم که سراسر زیبایی و فراخی و نعمت است اما ما آدمیان باکوته نگری هایمان آنرا به خون و گند و کثافت کشانده ایم تا جایی که حتی اجساد مردگان هم از پی آمد های فرومایگی ما در امان نیستند .
حالابیایید با من در این باغکی که عطر بهار و یاس و نرگس و یاسمن در آن پیچیده است قدمی بزنید و همراه من زمزمه کنید که :
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار ، کاسه سر ما پر شراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
حالابیایید با من در این باغکی که عطر بهار و یاس و نرگس و یاسمن در آن پیچیده است قدمی بزنید و همراه من زمزمه کنید که :
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار ، کاسه سر ما پر شراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر