چند وقت پیش هفت هشت تا دختر ژاپنی همراه با یک راهنمای جهانگردی امریکایی وارد فروشگاه مان میشوند . میگویند و میخندندواز میوه ها و در و دیوار عکس میگیرند . یک عالمه هم خرید میکنند و خوش و خندان راه شان را میکشند و میروند.
چند دقیقه بعد یک آقای امریکایی وارد فروشگاه میشود .یک ساک سیاه رنگ چرمی در دست دارد . ساک را به همسرم میدهد و میگوید : بگمانم یکی از مشتری هایتان این ساک را بیرون فروشگاه جا گذاشته است .
همسرم ساک را میگیرد و تشکری میکند و میگوید : امیدوارم صاحبش پیدا بشود .
یکی دو ساعتی میگذرد . کسی سراغ ساک گمشده نمی آید . ساک را بااحتیاط باز میکنیم . . ده دوازده تا پاسپورت ژاپنی همراه با یک بسته اسکناس صد دلاری کت و کلفت توی ساک است . اسکناس ها چند هزار دلار است .
ساک را توی گاو صندوق میگذاریم و تصمیم میگیریم اگر کسی سراغش نیاید آنرا به سفارت ژاپن بفرستیم .
تا دم دمای غروب خبری نمیشود . من همه اش چشم براهم تا آنها از راه برسند و ساک شان را بگیرند . اما خبری نمیشود .لحظاتی به بستن فروشگاه نمانده است که تلفن مان زنگ میزند . همان راهنمای توریست هاست . با نومیدی می پرسد : آیا کسی یک ساک سیاه رنگ پیدا نکرده است ؟
میگویم : ساک تان اینجاست . منتظر میمانم بیایید بگیرید .
نیم ساعت بعد سر و کله شان پیدا میشود . ساک را از گاو صندوق در میآورم و تحویل شان میدهم . ساک را با عجله باز میکنند و می بینند پاسپورت ها و پول شان دست نخورده آنجاست
یکی شان چهار پنج تا اسکناس صد دلاری از ساک بیرون میکشد و میخواهد بمن بدهد . میگویم: من کار مهمی نکرده ام . فقط وظیفه ام را انجام داده ام . نیازی به دادن پول نیست
آنها مدام اصرار میکنند تا پول شان را بگیرم اما من از پذیرش پول خود داری میکنم .
یکی یکی شان جلوی من تا زانو خم میشوند و سپاسگزاری میکنند . نه یک بار . نه دو بار . ده بار
وقتی میبینند پول شان را نمیگیرم میروند حدود دویست دلار خرید میکنند . دست آخر از من می پرسند : آیا میتوانند با من عکس بیندازند ؟
به ردیف می ایستند و عکس می اندازند . نه یکی ، نه دو تا . صد تا
و خوش و خندان با خاطره ای شیرین از فروشگاهم بیرون میروند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر