دنبال کننده ها

۸ شهریور ۱۴۰۳

بیماری توهم

ایرانی ها به بیماری « توهم » مبتلا هستند
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار

خرس ها و آدم ها

یکساعتی از نیمه شب گذشته بود، تازه داشت خواب مان میبرد ، قصد داشتیم اگر خدا بخواهد خواب هفت تا پادشاه را ببینیم ( حالا نپرسید کدام پادشاه ؟ یقینا آغا محمد خان قاجار و نادر شاه و سلطان محمود غزنوی و امام خمینی رحمت الله علیه ! میان شان نبودند)
سرو صدایی بگوش مان خورد ، بنظرمان آمد کسی تو حیاط خانه مان اینسو آنسو میرود و سر و‌صدا راه می اندازد. خیال کردیم دزدی ، آدمکشی ، تروریستی ، خانه بدوشی ، بیکار الدوله ای ، چیزی است
رفتیم از پشت پنجره نگاهی به بیرون انداختیم کم مانده بود از ترس قالب تهی کنیم به رحمت خدا برویم ( گیله مردی به این شجاعت تا حالا دیده بودید ؟ حالا لابد این رفیق فراری مازنی ما که از ترس سلحشوران و دلاوران ستبر بازوی دیلمی به قله دماوند و غارهای سپید کوه و سیاه بیشه پناه برده و جرات آفتابی شدن ندارد ، کلی قرت و قراب راه خواهد انداخت و یک عالمه هم پنبه لحاف کهنه باد خواهد داد که : نگفتم ؟ نگفتم این دلاوران دیلمی از سایه شان می ترسند ؟ )
آقا ! چشم تان روز بد نبیند ، دیدیم اوه مای گاد ! خرسی به قد و قامت یک مینی بوس آمده است توی حیاط خانه مان جولان میدهد هی بالا پایین میرود جعبه آشغال مان را وارونه کرده دنبال غذا میگردد .
چراغ قوه مان را بر داشتیم ترسان لرزان از پشت پنجره بسویش نشانه رفتیم ، جناب آقای خرس انگار نه انگار .اصلا ما را به تخم پسرش هم حساب نکرد ، حتی نیم نگاهی هم بما نینداخت .
تلفن کردیم شبکه خدمات اضطراری ۹۱۱-
گفتیم : خانم جان ! خرسی به قد و قامت یک مینی بوس تو حیاط مان سرگرم خرابکاری است، دست مان به دامن تان !
فرمودند نترسید آقای گیله مرد ! نترسید ! خطری تهدید تان نمیکند ، فقط نزدیکش نشوید ( ما نه اسم مان را گفتیم نه شماره تلفن و نه آدرس مان را دادیم اما خانم جان همه مشخصات ما را پیشاپیش میدانست . بگمانم مشخصات هفت پشت مان را هم میدانست ، خوب شد نگفت آقای گیله مرد شما فشار خون تان بالاست زیاد جوش و جلا نزنید برای قلب تان ضرر دارد خدای ناکرده انفاکتوس میکنید ! )
آمدیم نشستیم به تماشا ، جناب خرس جعبه آشغال مان را زیر و رو فرمودند آنوقت سلانه سلانه رفتند سراغ همسایه ها .
فقط این را می توانیم به عرض تان برسانیم که یکی دو‌ساعت سر و صدای شکستن و بستن از دور و بر خانه مان به آسمان میرفت و خواب و راحت را از ما گرفته بود .
صبح شد نگاهی به خیابان انداختیم دیدیم خدای من ! خیابان مان شده است عینهو میدان جنگ .
آقا ! ما هرروز جای تان خالی یکی دو ساعتی میرفتیم حاشیه جنگل های اطراف خانه مان راه میرفتیم ، یک عالمه خیالبافی میکردیم ، یک عالمه غزل و قصیده ‌ونمیدانم مثنوی و‌دوبیتی و مسمط ومستزاد و رباعی میسرودیم که بدرد عمه جان مان میخورد اما حالا از ترس جناب آقای خرس باید خانه نشین بشویم و امت اسلام از اشعار دلپذیر آقای گیله مرد محروم بمانند !
حیف نیست جناب آقای گیله مرد با آنهمه ید و بیضایش طعمه خرس ها بشود ؟ ! فردا در و همسایه چه خواهند گفت ؟ نخواهند گفت بیا ببین دنیا چه فیسه آقا خرسه رییسه؟
نخواهند گفت عالیجنابی که کباده ملک الملوکی دنیا را میکشید ببین چطور « خرس خور » شده است ؟
خلاف عرض میکنیم ؟
No photo description available.
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Zari Zoufonoun and 54 others

شما عینک مرا ندیدی؟

توی فروشگاه پیر زنک دور خودش می چرخد . اینجا و آنجا را نگاه میکند ، به در و دیوار دست میکشد ، کور کورانه دست میکشد ، دنبال چیزی میگردد ، میدانم دنبال گمشده ای است .
می پرسم : چیزی گم کرده اید ؟
میگوید : شما عینک مرا ندیدی ؟ باید همین جاها گذاشته باشم .
میگردم عینکش را برایش پیدا میکنم . عینک را به چشمش میگذارد و میگوید : بی عینک کورم پسرم .
میخندم و میگویم : من بد تر از شما . من هم بی عینک کورم . کور کور . آنگاه یاد مادرم می افتم . مادری که گویی قرن هاست زیر خاک خوابیده است .
یادم میآید مادر هر وقت میخواست شلوار هامان را وصله پینه بکند مکافاتی داشت . نمی توانست سوزن را نخ کند ، هنوز پنجاه سالش نشده بود اما چشمش نمیدید ، سوزن را میگرفت جلوی نور آفتاب ، سوراخ سوزن را نمیدید ،چند دقیقه ای با نخ و سوزن کلنجار میرفت ، دستانش هم میلرزید ، وقتی خوب مستاصل میشد صدام میکرد :
- پسر جان . بیا اینجا . بیا ببین می توانی این سوزن بی صاحب شده را نخ بیندازی ؟ این چشم بلاوارث ما پاک کور شده انگار.
من هم در آن عالم نوجوانی پیله میکردم که : یک تومان میگیرم ، اگر یک تومان بدهی نخ اش میکنم !
مادر دو سه تا لیچار بارم میکرد و دوباره با چه والزاریاتی سوزن را نخ میکرد .
گاهی اوقات که پاک مستاصل میشد کیف کوچک پارچه ای اش را باز میکرد یک تومان بمن میداد و من هم در چشم بهمزدنی سوزن را نخ میکردم و با آن پول میرفتم دکان آقای پور قلیچ ، نان و لوبیا میخریدم میخوردم .
حالا خود من سوزن که سهل است اگر جوالدوز هم بمن بدهند و بگویند نخ کن از پس اش بر نمیآیم .
کجایی مادر ؟
May be an image of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Hosein Amirrahmat, Siavash Roshandel and 144 others

چگونه یک شاه میمیرد

..شاه ، نزدیک ظهر به حضرت عبدالعظیم رسید . " وارد بقعه متبرکه شد . طوافی کرد.قالیچه و جانماز خواست .بناگه از طرف چپ شخصی دست از زیر عبا در آورده کاغذ بزرگی بعنوان عریضه بطرف شاه دراز کرد . صدای پیشتاب ششلول از زیر کاعذ عریضه بلند شد ...شاه همینقدر توانست بگوید : مرا بگیر ....
شاه را گرفتیم . پنج شش قدم با پای خودش آمد . بعد بی حس شد ....(خاطرات ظهیر الدوله )
گزارش پزشکان فرنگی - دکتر تولوزان و دکتر اسکالی پزشک سفارت انگلیس - نشان میدهد که مرگ شاه آنی بود . گلوله از میان دنده پنجم و ششم گذشته و به قلب رسیده بود .
پس از ترور ناصرالدین شاه بدست میرزا رضا کرمانی ، در هراس از بروز نا آرامی در شهر ، تصمیم گرفتند مرگ شاه را از مردم پنهان نگه دارند . امین السلطان اعلام داشت که شاه سالم است و خطر جدی نیست .اما نماینده ای به سفارت انگلیس فرستاد و خبر داد که شاه ترور شده است .
در بازگرداندن جسد شاه به کاخ نیز همه کوشش ها را بکار بستند تا مردم خبر دار نشوند . جسد را در کالسکه نشاندند . عینک دودی بر چشم او نهادند .پدر ملیجک را که قدی کوتاه داشت از پشت زیر لباده شاه کردندتا او را با دو دست محکم نگاهدارد .
صدر اعظم و مجد الدوله در طرفین شاه چنان قرار گرفتند که گویی شاه به آنها تکیه کرده است .اتابک روبرویش قرار گرفت و مانند آنکه با وی سخن میگوید گاه لبخندی میزد و زمانی سری می جنبانید تا به شهر رسیدند و یکسر به قصر گلستانش بردند
(از یاد داشت های دوستعلی معیر الممالک )
برای اینکه رهگذران وضع را عادی تلقی کنند گهگاه دست جسد را بعنوان ابراز تفقد به مردم تکان میدادند و چنین بود که از رهگذران هیچیک چیزی نفهمید .
در کفن و دفن او هم خواستند طوری رفتار کنند که بی سر و صدا انجام گیرد .از پیشخدمت ها و کارکنان دربار کفنی برای شاه خواستند اما از میان خیل جان نثاران و بله قربان گویان درباری حتی یک نفر پیدا نشد که کفنی به چنین شاهنشاه قدر قدرتی هدیه کند و بنا به گفته ظهیر الدوله "جسد ناصرالدین شاه را بسان گدایی شستند آنچنان که در آن روز به قدر یک کفن از آنچه خود را مالک آن میدانست به او نرسید" .
شالی هم پیدا نمیشد که رویش بکشند .سر انجام یک شال "رضایی " شکافتند و روی جسد کشیدند (خاطرات امین الدوله )
و چنین بود پایان کار سلطان السلاطین ناصر الدین شاه قاجار .
---
برای اطلاع بیشتر مراجعه بفرمایید به کتاب کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی - هما ناطق
May be an image of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Zari Zoufonoun and 44 others