کاشکی عمری به درازای عمر آیات عظام و علمای اعلام باقی بود که آدمی می توانست بنشیند کتاب های نخوانده اش را بخواند
این کتاب ها میراثی است که پس از چهل و چند سال جهانگردی و قاره پیمایی ! از ما بجا میماند
وقتی به کتابخانه ام میروم و نگاهی به اینهمه کتاب می اندازم بسختی دلگیر میشوم . دلم میگیرد . می بینم برخی از این کتاب ها همراه من چه سفرهای دور و درازی داشته اند : از شیراز به تهران . از تهران به بوئنوس آیرس . از بوئنوس آیرس به سانفرانسیسکو . و از سانفرانسیسکو به روستا شهری در کوهپایه های سیرا در شمال کالیفرنیا .
عمر ما بسرعت برق و باد گذشته است و امروزی یا فردایی در ظلماتی بنام مرگ محو خواهیم شد . کتاب ها مانده اند اما شاید یکی دو سالی دیگر عمر کتاب های کاغذی هم بسر آید . در آنصورت کاشکی اصغر آقای بقالی هم بود که در اوراق آنها پنیر و زردچوبه و شنبلیله بپیچد .
فرزندان ما که در سرزمین غیر زاده شده به مدرسه و دانشگاه رفته اند هیچ از فرهنگ ایران و زبان پارسی جز سلامی و بدرودی نمیدانند و در فرهنگ دیگری رشد یافته و زبانی دیگر آموخته اند، بنا براین بار ملامتی بر دوشم نگذارید که « چرا به فرزندانت زبان پارسی نیاموخته ای ؟»
این درد مشترک همه پدران و مادرانی است که تاب تحمل ظلم نمیداشتند و دار و ندار و خانمان خویش رها کردند و در جستجوی هوایی تازه برای نفس کشیدن به اقصای عالم گریخته اند .
کتاب های عزیزم ! چگونه در روز واپسین با شما بدرود بگویم ؟