«زندگی نامه»
آغاز حیاتم که مصادف شده با جنگ
دوران جوانی چک و تیپایی و اُردنگ
حالا سر پیری سر ِ پُر باد و دل ِ تنگ
دنیا نشده هیچ به کام ِ منِ الدنگ
من قصّهی یک چوب دو سر سوخته هستم
این است که الانه پدر سوخته هستم
هرکس به طریقی کمی از مال مرا خورد
کم کم همه دارایی و اموال مرا خورد
آفت زده و میوهی هر سال مرا خورد
از راه رسید و ثمر ِ کال مرا خورد
محصولی از این باغ ثمر سوخته هستم
این است که الانه پدر سوخته هستم
کس فکر زن و بچّه و آیندهی ما نیست
فکر ِ دل ِ تنگ و لب ِ بیخندهی ما نیست
یا بابت این مسئله شرمندهی ما نیست
این زندگی القصه برازندهی ما نیست
تَه ماندهی این نسل ِ جگر سوخته هستم
این است که الانه پدر سوخته هستم
با این که گل و سبزه و سرو و سمنم سوخت
باغ و گل و پروانه و زاغ و زغنم سوخت
آنجام و فلان جام و تمام ِ بدنم سوخت
یعنی همه جا آش ِ نخورده دهنم سوخت
پرسید کس از من که مگر سوخته هستم؟؟!
این است که الانه پدر سوخته هستم
بدکاره و بدصورت و بدسیرت و بدمست
رفتند پَس ِ پرده و با هم شده همدست
یعنی که من و این همه بیراهه و بُنبست
«تا بوده همین بوده و تا هست همین است»
از لحظهی آغاز ِ سفر سوخته هستم
این است که الانه پدر سوخته هستم
از گور درآورده غم ِ نان پدرم را
خَم کرده جلوی ِ کس و ناکس کَمَرم را
پُر کردهام از دزد و دغل دور و برم را
تا بَین سران جا بکنم بلکه سرم را
خاکی گهرآلود و گهر سوخته هستم
این است که الانه پدر سوخته هستم
یک عدّه از این مائده خوردند ولی من…
نفت و دَکَل از منطقه بُردند ولی من…
هی پول به هر بانک سپردند ولی من…
با این همه از شرم نمردند ولی من…
از این همه بردار و بِبَر، سوخته هستم
این است که الانه پدر سوخته هستم
در مدرسه یک نیمهی عمرم به هدر رفت
نیم ِ دگرش بر سر ِ امّا و اگر رفت
دنبال هنر رفتم و خونم به جگر رفت
بیچاره هرآن کس که به دنبال هنر رفت
پروردهی این خاک هنر سوخته هستم
این است که الانه پدر سوخته هستم
رسول سنایی