دنبال کننده ها

۴ شهریور ۱۴۰۳

نخست وزیر یا فرش فروش دوره گرد

سید ضیا طباطبایی که پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ نخست وزیر ایران شد کابینه ای تشکیل داد که به کابینه سیاه یا کابینه نیم بند معروف بود و این کابینه پس از ۹۳ روز سقوط کرد .
پدرش سید علی آقای یزدی از خطبای مشهور عهد مظفری است که بعد از انقلاب مشروطیت در صف مخالفان مشروطه قرار گرفت و همراه شیخ فضل الله نوری به دشمنی با مشروطه طلبان برخاست ( همان شیخ فضل الله شارلاتانی که آزادیخواهان او‌را شیخ فضله الله مینامیدند)
چهار روز پس از کودتای ۱۲۹۹، سید ضیا با احمد شاه ملاقات کرد و فرمان رییس الوزرایی خود را با اختیارات تام دریافت کرد .
او‌در اولین روز صدارت خود نزدیک به دویست تن از رجال و شاهزادگان و‌درباریان را توقیف کرد که قوام السلطنه وصارم الدوله و‌حسن مدرس و فرمانفرما و نصرت الدوله و عین الدوله و محمد ولی خان تنکابنی و سید محمد تدین از جمله آنها بودند .
نقطه زوال دولت سید ضیا را باید در اختلاف او و سردار سپه جستجو کرد .
سردار سپه که با سید ضیا الدین روابط خوبی نداشت با نزدیک شدن هر چه بیشتر به احمد شاه زمینه های برکناری او‌را فراهم ساخت
احمد شاه که از اهانت ها و بی ادبی های سید ضیا دلخوش نبود در اول خرداد ۱۳۰۰ خورشیدی به او امر کرد استعفا دهد اما سید اطاعت نکرد تا اینکه احمد شاه او را بر کنار کرد و کابینه ۹۳ روزه اش سقوط کرد .
پس از برکناری ، رضا خان سردار سپه ۲۵ هزار تومان به او خرج سفر داد و‌ او از طریق بغداد عازم اروپا شد .
سید ۲۲ سال در اروپا و فلسطین زیست و به شغل فرش فروشی پرداخت .
او پس از برکناری از مقام نخست وزیری و تبعید به اروپا ، روزهای اقامتش در اروپا را اینگونه شرح میدهد :
«عصبی بودم، شب ها به آپارتمانم که میرفتم در هوای سرد برلن دوش آب سرد را با فشار زیاد باز میکردم ، زیر آن می ایستادم و از شدت سرما دندان هایم کلید میشد و جیغ میزدم و زن صاحبخانه فکر میکرد که از تیمارستان آمده ام .
یک خروار نامه در انبارم بود که من یکدانه از نامه ها را باز نکرده بودم ، نامه ها را سر به مهر توی طاقچه میگذاشتم و هر سه هفته یکبار بدون اینکه نگاه شان کنم و بدون اینکه بدانم از طرف چه کسانی نوشته شده است دور میریختم.
شده بودم فرش فروش دوره گرد نه جناب میرزا سید ضیا الدین طباطبایی !
او‌ بعد ها به دعوت مفتی اعظم فلسطین به فلسطین رفت تا از مهاجرت روز افزون یهودیان به آن سرزمین جلوگیری کند .
او سرانجام پس از سالها به ایران برگشت ، روزنامه منتشر کرد ، نماینده مجلس شد ، دختری روستایی را به زنی گرفت . صاحب سه فرزند شد و در اطراف تهران و قزوین به کشاورزی پرداخت .
سید ضیا تا پایان عمر یکی از مشاوران بسیار نزدیک شاه بود و پیام های او را به سران کشور ها میرسانید
سید ضیا بسال ۱۳۴۸درگذشت
May be an image of 1 person and text
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Masoud Momen and 33 others

تو دیگر حرف نزن

تا دو کلام حرف میزنی میگوید : تو دیگر حرف نزن !
می پرسی : حرف نزنم ؟ چرا؟
میگوید : شما نسل پنجاه و هفتی هستی ! ایران را شما با آن انقلاب تان به گند کشیده اید.
تا حرف میزنی میگوید: تو‌دیگر حرف نزن !
می پرسی : حرف نزنم ؟ چرا جانم ؟
میگوید : تو خارجه نشین هستی ، نفس تو از جای گرم در میآید.
تا میخواهی حرف بزنی هوارش بلند می شود که : تو‌دیگر خفقان بگیر
می پرسی : خفقان بگیرم ؟چرا عزیزکم ؟
میگوید : تو مگر همان نیستی که به اسب اعلیحضرت رحمتی گفته ای یابو ؟
تا میخواهی حرف بزنی جلویت در میآید که : تو دیگر لال شو!
می پرسی : لال شوم ؟ چرا دلبرکم ؟
میگوید : انگار یادت رفته بابابزرگت مصدقی بوده !
تا میخواهی حرف بزنی جلویت در میآید و با مشت گره کرده نعره میزند که : تو‌دیگر خفه شو ! تو مگر همان نیستی که به خمینی میگفتی امام خمینی؟
تا میخواهی حرف بزنی سرت داد میکشد که تو دیگر خفه شو! تو مگر همان نیستی که به رستاخیز ۲۸ مرداد میگویی کودتای ۲۸ مرداد ؟
تا میخواهی حرف بزنی مشت گره کرده اش را جلوی دماغت می‌گیرد و میگوید تو دیگر لالمونی بگیر !
می پرسی : چرا جانکم ؟ چرا عزیزکم ؟
میگوید : سبیلت شبیه سبیل های دایی استالین تان است !
میخواهی حرف بزنی میگوید : میشود شما خفقان بگیری ؟
می پرسی: خفقان بگیرم ؟ چرا نازنین؟
میگوید : مگر بابایت توده ای نبود ؟
میخواهی حرف بزنی میگوید : لطفا خفه !
می پرسی چرا برارکم ؟
میگوید مگر تو همان نیستی که چهل و چهار سال پیش یک مقاله بالا بلند در ستایش انقلاب نوشته بودی ؟
می خواهی حرف بزنی مثل سد سکندر جلویت می ایستد و میگوید : تو دیگر دهانت را ببند
می پرسی : دهانم را ببندم؟ چراخواهرکم ؟
میگوید : تو مگر همان نیستی که برای منافقین سینه چاک میدادی؟
میخواهی حرف بزنی عربده میکشد که : تو دیگر خفه شو
می پرسی : چرا نازنینکم؟
میگوید : تو مگر همان نیستی که پرچم شیر خورشید نشان ما را قبول نداری؟
می خواهی حرف بزنی جلوی دهانت را می‌گیرد و میگوید : هیس !
می پرسی : چرا رفیقکم ؟
میگوید : سلطنت طلب ها حق حرف زدن ندارند
می خواهی حرف بزنی جلویت را می‌گیرد و میگوید خفه لطفا
می پرسی: چرا عزیزکم ؟
میگوید : چپول ها امتحان شان را پس داده اند. بهتر است بروی کره شمالی یا کوبا آنجا حرف هایت را بزنی
و این تراژدی همچنان ادامه دارد
May be pop art of text
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Faramarz Ghazi and 80 others

دعوای زید و عمرو

آن قدیم ندیم ها که ما مدرسه میرفتیم میخواستیم عربی یاد بگیریم توی کتاب های درسی مان آقای زید و آقای عمرو مدام با هم کشاکش و زد و خورد داشتند و این آقای عمرو که گویا گردن کلفت تر بوده میزده دل و روده آقای زید را بیرون میریخته است !
ماهم تا بخواهیم ضربَ، ضرَبا، ضَربُوا، ضَربَتْ، ضَربَتا، ضَرَبنَ یاد بگیریم جان مان به لب مان میرسیده و خدا بیامرز آقای سلیمی معلم تعلیمات دینی مان هم با ترکه انار آنقدر توی کله مان میکوبیده بگمان اینکه ما را آدم بکند
آقای ناصر خسرو و آقای سعدی شیرازی ‌هم مدام در اشعارشان هوای آقای زید و آقای عمرو‌را داشته و برای شان شعر میگفته اند :
تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل
عیبم نکرد هیچ کسی هر کجا شدم.
«ناصرخسرو»
سعدی علیه الرحمه هم فرموده است اگر در خانه آقای زید سرگرم حمالی هستی منتظر نباش آقای عمرو بیاید حقوقت را بدهد :
ز عمرو ای پسر چشم اجرت مدار
چو در خانه زید باشی به کار
میخواستیم بپرسیم حالا که اینجا در کالیفرنیا وسط چله تابستان هوا چنان سرد شده که ما داریم از سرما میچاییم آیا پس از اینهمه سال ، دعوای آقای زید و آقای عمرو به میمنت و مبارکی خاتمه پیدا کرده یا به فلسطین و اسراییل و غزه و لبنان کشیده شده است
محض رضای خدا ما را مطلع کنید و خانواده ای را از نگرانی بیرون بیاورید !
——-
محض اطلاع:
این آقای عمرو ،با حذف واو خوانده میشود : بر وزن امر
یکوقت نیایید یقه ناصر خسرو و سعدی بیچاره را بگیرید که : استاد ! چرا وزن شعرتان به هم خورده است !
یک واوی هم داریم بنام واو معدوله ( نمیدانم چرا نمیگویند واو معصومه! ) که نوشته میشود اما خوانده نمیشود مثل خواهش و خواهر و خواب .
یادش به خیر ما یک‌رفیق ترکی داشتیم که میگفت ما ترک ها سه جور « ک» داریم
یک جور ش این است « ک» مینویسیم «خ» میخوانیم .
مثلا به میکانیک میگوییم میخنیک
یک جور «ک» داریم « ک» می نویسیم « ه» میخوانیم ، مثلا به دکتر میگوییم دوهتور
بک نوع «ک» هم داریم که نه نوشته میشود نه خوانده میشود مثل گضنفر !
مرحوم دهخدا در لغتنامه اش عمرو را اینگونه توضیح داده اند :
. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) اسم علم است اشخاص را، واو آن زائد است و فقط در دو حالت رفع و جر بر آن افزوده گردد تا با «عُمَر» اشتباه نشود،(لطفا یک بنده خدایی این را به فارسی یا انگلیسی ترجمه کند ببینیم منظور آقای دخو چیست ! )
رفع و جر دیگر چه زهر ماری است؟ آیا میشود آنرا از بقالی اصغر آقا خرید یا نه ؟( شوخی میکنم بابا ! حالا گزک بدست تان ندهم که بگویید این آقای گیله مرد عجب آدم بیسوادی است که نمیداند رفع و جر یعنی چه )
راستی رفع و جر یعنی چه ؟ عجب گیری افتادیم ها !
May be a doodle
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Siavash Roshandel and 96 others