دنبال کننده ها

۲۹ مرداد ۱۴۰۳

قربان تو...فدای تو

رفیقم محسن خان که جانش از این تعارفات هفت من یکشاهی جماعت ایرانی به لب رسیده است از من می پرسد از چه زمانی این « قربانت بروم » « فدایت بشوم» در فرهنگ ما ریشه دوانیده و ما را گرفتار این تعارفات آبدوغ خیاری کرده است ؟
در پاسخش میگویم :
بگمانم کاربرد واژگانی همچون «قربانت بروم فدایت بشوم »از شیوه نوشتاری منشیانه دوره قاجار بجا مانده است
در اسناد دوره قاجار ( از منشات قائممقام فراهانی تا مکتوبات امیر کبیر خطاب به ناصر الدینشاه قاجار ) این شیوه نوشتاری را می بینیم . کما اینکه در بسیاری از نامه های امیر کبیر که به ناصرالدینشاه نوشته است با این جمله متملقانه روبرو میشویم که : قربان خاکپای مبارک همایونی بشوم.
بعدها این شیوه نگارش منشیانه عمومیت یافت و مردمان در خطاب به وزیران و امیران و حاکمان و فئودال ها و حتی دوستان از این ترکیب استفاده میکردند
آنگاه با گسترش سواد آموزی ‌‌و برخورداری مردم ایران از نعمت خواندن و نوشتن، این راه و رسم عمومیت بیشتری یافت ‌‌و کاربردی همگانی یافت
محسن خان می پرسد :
حالا چطوری میشود از شرش خلاص شد ؟
در پاسخش میگویم : تی جانه قوربان ! سنت ها و عادات ملل معمولا جان سخت ‌و پایدار هستند
لاجرم برای رها شدن از این عادات رذیله ، به بسترها و پیشزمینه های فرهنگی نیاز داریم و بهترین راه آن است که از کاربرد چنین واژگانی بپرهیزیم
نونا - ایرانی تبار زاده امریکا -که پس از بیست و‌پنج سال سفری به ایران داشته است تعریف میکرد :
در یک نمایشگاه نقاشی با خانمی از دوستان سابقم روبرو شدم . گردنبند زیبایی به گردن داشت . گفتم : چه گردنبند زیبایی !
گفت : تقدیم شماست، قابلی ندارد!
خیال کردم جدی میگوید . خواستم گردنبند را از گردنش باز کنم ، دستم را گرفت و گفت: چیکار میکنی بابا ! شوخی کردم . این گردنبند را دخترم بمن هدیه داده است
May be an illustration
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Faramarz Ghazi and 48 others

قابلی ندارد

یک جوان ایرانی زاده امریکا که سفری به ایران داشت داستان خنده داری برایم تعریف کرده است . او میگوید :
یک روز رفتم لواسان در یک رستوران بسیار معروف ناهار خوردم
وقتی آمدم پای صندوق پول ناهارم را بدهم صاحب رستوران از لهجه ام فهمید از خارج آمده ام .
از من پرسید از کجا آمده ای ؟
گفتم : از لس آنجلس
گفت : ای آقا ! شما مهمان ما هستید ، قدم شما روی چشم ، خوش آمدید . من چطور می توانم از شما پول بگیرم ، قابلی ندارد !بفرمایید بفرمایید !
من هم تشکری کردم آمدم بیرون .
هنوز چهار قدم نرفته بودم دیدم یکی از کارکنانش را فرستاد دنبالم و یقه ام را چسبید که : آقا ! کجا ؟ چرا پول ناهارت را نداده ای ؟
May be art of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Zari Zoufonoun and 74 others

الهی پیر نشوی


دست راستم درد میکند . زنم میگوید از
بس می نویسی بزودی دست راستت فلج خواهد شد.
‎سرفه میکنم ، میگوید : از سیگار است
‎میگویم : خانم جان ! من که سیگار نمی کشم
‎میگوید : سال ها کشیده ای حالا تقاص پس میدهی
‎فشار خونم بالاست ، میگوید : از بس
جوش و جلا میزنی ، آرام باش مرد ! بتو چه که ایران چه خبر است ؟ مگر تو کدخدا رستمی؟
‎کلسترول خونم بالاست . هر روز یکی دو تا قرص میخورم. میگوید : چربی نخور . گوشت قرمز قدغن
هرگز نمیگذارد یکی از آن ساندویچ های فرد اعلای آدم خفه کن بلمبانم !
‎قند خونم بالاست: میگوید : شیرینی نخور ! نوشابه نخور
‎میوه نخور. نان نخور ، برنج ابدا
برایش شعر می خوانم :
‎من از مزارع سبز شمال میآیم
‎ز سرزمین برنج
‎این طلای تلخ و سپید
‎که دانه دانه آن قطره قطره خون من است
‎میگویم ؛ مگر میشود برنج نخورم ؟ نکند میخواهی فرمان قتل ما را صادر بفرمایی ؟ آدم گیله مرد باشد آنوقت نتواند پلا بخورد؟ خب ، یکباره بگو‌اگر مرگ میخواهی برو گربازده
‎مانده ام حیران پس چه بخورم ؟ مگر میشود وسط تابستان هندوانه و خربوزه و انگور و انجیر نخورد ؟
‎کدام پدر سوخته ای بود که بمن میگفت : الهی پیر بشوی؟
‎کاشکی میگفت الهی پیر نشوی
—————-
‎۱- پلا= پلو
‎۲-گربازده= یکی از روستاهای گیلان
May be an illustration
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Zari Zoufonoun and 176 others