دنبال کننده ها

۲۸ دی ۱۴۰۲

مردان خدا

جلوی خانه مان دو تا جوان هفده هیجده ساله تر و تمیز با پیراهن سپید و کراوات ایستاده بودند انتظار ما را می کشیدند
ما داشتیم از بیمارستان بر میگشتیم و حال و احوال چندان خوشی نداشتیم
همینکه از ماشین پیاده شدیم جوانک ها بسوی مان آمدند و خواستند کمک مان کنند خرت ‌‌پرت هایی را که در سوپر مارکت خریده بودیم از توی صندوق ماشین در بیاورند
تشکری کردیم و گفتیم : راضی به زحمت شما نیستیم
یکی از جوانک ها در آمد که : شما آقای فلانی هستید؟
با حیرت گفتم : شما اسم مرا از کجا میدانی؟
گفت : خودتان تقاضا کرده اید با یک میسیون مذهبی ملاقات کنید !
خندیدم و گفتم: جوان ! نمیدانم چه کسی شوخی اش گرفته و سر به سرتان گذاشته است اما ما سالهاست با خدا و‌پیغمبرانش قهریم .بیخودی وقت تان را تلف نکنید
طفلکی ها تیر شان به سنگ خورد
May be a doodle of text
See insights and ads
All reactions:
Mahmood Moosadoost, Assad Moznabi and 10 others

وقتیکه شاه میمیرد

......شاه ، نزدیک ظهر به حضرت عبدالعظیم رسید . - وارد بقعه متبرکه شد . طوافی کرد.قالیچه و جانماز خواست .بناگه از طرف چپ شخصی دست از زیر عبا در آورده کاغذ بزرگی بعنوان عریضه بطرف شاه دراز کرد . صدای پیشتاب ششلول از زیر کاعذ عریضه بلند شد ...شاه همینقدر توانست بگوید : مرا بگیر ....
شاه را گرفتیم . پنج شش قدم با پای خودش آمد . بعد بی حس شد ....(خاطرات ظهیر الدوله )
گزارش پزشکان فرنگی -دکتر تولوزان و دکتر اسکالی پزشک سفارت انگلیس - نشان میدهد که مرگ شاه آنی بود . گلوله از میان دنده پنجم و ششم گذشته و به قلب رسیده بود .
پس از ترور ناصرالدین شاه بدست میرزا رضا کرمانی ، در هراس از بروز نا آرامی در شهر ، تصمیم گرفتند مرگ شاه را از مردم پنهان نگه دارند . امین السلطان اعلام داشت شاه سالم است و خطر جدی نیست اما نماینده ای به سفارت انگلیس فرستاد و خبر داد که شاه ترور شده است .
در بازگرداندن جسد شاه به کاخ
نیز همه کوشش ها را بکار بستند تا مردم خبر دار نشوند .
جسد را در کالسکه نشاندند . عینک دودی بر چشم او نهادند .پدر ملیجک را که قدی کوتاه داشت از پشت زیر لباده شاه کردندتا او را با دو دست محکم نگاهدارد .
صدر اعظم و مجد الدوله در طرفین شاه چنان قرار گرفتند که گویی شاه به آنها تکیه کرده است .اتابک روبرویش قرار گرفت و مانند آنکه با وی سخن میگوید گاه لبخندی میزد و زمانی سری می جنبانید تا به شهر رسیدند و یکسر به قصر گلستانش بردند .
از یاد داشت های دوستعلی معیر الممالک )
برای اینکه رهگذران وضع را عادی
تلقی کنند گهگاه دست جسد را بعنوان ابراز تفقد به مردم تکان میدادند و چنین بود که از رهگذران هیچیک چیزی نفهمید .
در کفن و دفن او هم خواستند طوری رفتار کنند که بی سر و صدا انجام گیرد .
از پیشخدمت ها و کارکنان دربار کفنی برای شاه خواستند اما از میان خیل جان نثاران و بله قربان گویان درباری حتی یک نفر پیدا نشد که کفنی به چنین شاهنشاه قدر قدرتی هدیه کند و بنا به گفته ظهیر الدوله جسد ناصرالدین شاه را بسان گدایی شستند آنچنان که در آن روز به قدر یک کفن از آنچه خود را مالک آن میدانست به او نرسید . شالی هم پیدا نمیشد که رویش بکشند .سر انجام یک شال رضایی شکافتند و روی جسد کشیدند
(خاطرات امین الدوله )
و چنین بود پایان کار سلطان
السلاطین ناصر الدین شاه قاجار
فاعتبرو یا اولوالابصار
---
برای اطلاع بیشتر مراجعه بفرمایید به کتاب : کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی - هما ناطق:
May be an image of 1 person and text
See insights and ads
All reactions:
Miche Rezai, Naghi Pour and 32 others

بیخواب ابدی

رفته بودم گورستان پرلاشز . رفته بودم ساعدی را ببینم . چشم که گرداندم دیدم صادق خان هم آنجاست . زیر یک تخته سنگ سیاه . تخته سنگ مرمر . اما سیاه .
همسایه شده بودند . همسایه شده بودند صادق خان و غلامحسین خان . این دو بیخواب ابدی .
شعر شاملو را زمزمه میکردم :
به نو کردن ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آیینه....
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است ....
صنوبر ها به نجوا چیزی گفتند
وگزمگان به هیاهو
شمشیر در پرندگان نهادند...
ماه
بر نیامد
چه سرمایی بود . چه سرمایی. میلرزیدم . از درون و بیرون .اشکی هم گویا بر چهره ام نشست . میلرزیدم . همچون بیدی در باد .
به میخانه ای پناه بردم . سرمای درون فرو نشاندنی نبود . سرمای بیرون را با جامی فرو نشاندم
See insights and ads
All reactions:
Miche Rezai, Nasrin Zaravar and 153 others