دنبال کننده ها
۲۱ آذر ۱۴۰۲
۲۰ آذر ۱۴۰۲
لعل شکنان
سعدی میفرماید :
سنگی به چند سال شود لعل پاره ای
زنهار تا به یک نفس اش نشکنی به سنگ
در این صفحات دیگر از « پارسای سلیم و نیکمرد حکیم» نشان و نشانه ای نیست و همگان انگار خوی بهائم گرفته ، همچون پهلوانی تروشروی و تلخ گفتار و بد خوی و خیره رای، بجان هم افتاده و چون گرگان گرسنه به دریدن هم مشغولند .
عبید زاکانی میگوید : یکی پیش طبیب رفت که موی ریشم درد میکند
طبیب پرسید چه خوردی؟
گفت: نان و یخ
طبیب گفت : بروبمیر که نه دردت به درد آدمی میماند نه خوراکت.
حالا حکایت ما جماعت ایرانی است که هیچ کارمان شبیه آدمیزاد نیست و تنها هنرمان این است که پتکی به دست گرفته و به لعل شکنی مشغولیم .
و در این میدان ، ما قبیله اهل قلم ، همچون پروانه ای هستیم در مشت
چه آسان میتوان ما را کشت
See insights and ads
All reactions:
7Farough Amiri, Aryan Abkenar and 5 othersشهبانو و من
من خانم فرح پهلوی شهبانوی پیشین ایران را دوست میدارم .در دوران خبرنگاری ام یکی دو سفر با ایشان به گیلان و اینجا و آنجای ایران رفته ام. وقار و متانت و مردم دوستی اش را دوست میداشته ام
دلم میخواهد ملکه پیشین سرزمینم همانگونه که بود در ذهن وضمیرم باقی بماند . یعنی زنی اهل هنر . اهل فرهنگ . و بدور از غوغای غوغاییان. بدور از تباهی های اهل قدرت .
دلم میخواهد ملکه پیشین سرزمینم جایگاه تاریخی خود را همچنان بعنوان هاتف فضیلت حفظ کند و در دامچاله فرصت طلبان و کجروان بله قربان گویی نیفتد که یا مردمانی بی مقدارندیا قلندرانی ستمگر و شکارچیان هستی ملت ، و آرمانی ندارندجز اینکه کاسه آز و طمع خویش پر سازند و به هر گنجی که ایمن پندارند بسپارند
See insights and ads
All reactions:
44Nasrollah Pourjavady, Naghi Pour and 42 others۱۸ آذر ۱۴۰۲
زاده اضطراب جهان
میرود شاهی وملت خاک بر سر میشود
رهبر کشور آخوندی مثل عنتر میشود
پا میشوم میروم قدمی بزنم . همان دور وبر خانه ام . همه جا سبز است . آهوان همچنان اینجا و آنجا پرسه میزنند . گهگاه با دیدنم می رمند و گاه با آن چشمان زیبای افسونگرشان خیره نگاهم میکنند که : ای غریبه اینجا چه میکنی؟
ناز و نواز شانمیکنمومیگویم : غریبه نیستم ! همسایه ایم، زاده اضطراب جهانم .
از کنار معدن طلا میگذرم. معدنی که روزگاری کعبه آمال طلاجویان جهان بوده است . امروز اما سوت و کور آنجا افتاده است .
میروم سراغ درختان گلابی و سیب . آنجا در میان جنگل ایستاده اند . تابستان گذشته مهمان ناخوانده سفره سخاوت شان بوده ام . اکنون بی برگ و بی بارند .
میگویم : سلام بر شما .تابستان به دیدن تان خواهم آمد . البته اگر زنده بمانم!
از تمشک ها نشان و نشانه ای نیست اما اینجا و آنجا گلی با رنگی شگفت ، گویی زمستان را به چالش کشیده است . چنان سر زنده و زیباست انگار نسیم بهاری بر او وزیده است.
نیم ساعتی میان درختان سر به آسمان سوده راه میروم.
آه… چه آرامشی ! چه آرامشی ! هیچ صدایی از هیچ جایی بگوش نمی رسد .کاشکی زندگی آدمیان نیز چنین آرامشی میداشت . کاشکی .

See insights and ads
All reactions:
21Assad Moznabi, Hassan Behgar and 19 others-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...