دنبال کننده ها

۳۱ مرداد ۱۴۰۲

وزیر کوتاه قد و خلیفه شاعر

بیستمین خلیفه از خلفای عباسی بغداد« راضی بالله » نام داشت که از سال۳۲۲ هجری قمری تا زمان مرگش در سن سی و سه سالگی، بر سرزمین‌های اسلامی فرمان می‌راند؛ هفت سال فرمانروایی راضی به آرامی گذشت. اما تارو ‌‌پود خلافت از هم گسست.
الراضی در زندان بود. و چون القاهربالله در سال ۳۲۲قمری از خلافت برکنار شد، وی را از زندان بیرون آوردند و با او بیعت کردند
نوشته اند :« راضی مردی خردمند و شاعر و فصیح بود .وی آخرین خلیفه ای بود که شعرش را مدون ساختند و آخرین خلیفه ای بود که روز جمعه بر منبر خطبه خواند
در زمان خلافت راضی کار مرد آویج در اصفهان رونق یافت.مرد آویج شخصی بود که میخواست بغداد را بگیرد و فرمانروایی و سلطنت را به ایرانیان باز گرداند و دولت عرب را از میان ببرد .ولی در همان وقت غلامانش دست بدست هم داده او را کشتند.
هم در آن زمان خلافت بنی عباس رو به ضعف و‌پریشانی نهاد .چندانکه فارس بدست علی بن بویه افتاد ، ری و اصفهان و‌جبل در دست برادرش حسن بن بویه قرار گرفت ، موصل و دیاربکر و ربیعه و مضر را حمدانیان تصرف کردند، و مصر و شام از آن محمد بن طغج شد و سپس بدست فاطمیون افتاد.و آندلس را عبدالرحمن بن محمد اموی اشغال کرد و خراسان و بلاد شرقی زیر فرمانروایی نصر بن احمد سامانی قرار گرفت.»
راضی بالله پس از اخراج عبدالرحمن بن عیسی از منصب وزارت و بازداشت و مصادره اموال او ، ابوجعفر محمد بن قاسم کرخی را به وزارت برگزید .
کرخی مردی بسیار کوتاه قد بود از این رو ناچار شدندمقدار چهار انگشت از پایه های کرسی خلافت راببرند تا کرخی هنگام مشورت بتواند با خلیفه به گفتگو‌پردازد !
مردم این کار را به فال بد گرفته و گفتند : بریدن پایه های تخت خلیفه نشانه آنست که این دولت بزودی شکست خواهد خورد .
از قضا چنان شد که مردم میگفتند ، زیرا احوال دولت کرخی دگرگون شد و کارهایش رو به پریشانی نهاد وخود وی نیز پنهان شد .
گویند هنگامی که کرخی خواست پنهان شود خمی را آورده سرش را شکستندو کرخی در آن نشست و خم را برداشته از خانه بیرون بردند .
نقل از : تاریخ فخری-نوشته ابن طقطقی-ترجمه محمد وحید گلپایگانی
May be an image of text
All reactions:
Zari Zoufonoun, Naghi Pour and 52 others

خدایگان

ما در تبریز یک رفیقی داشتیم که هروقت میخواست بسم الله الرحمن الرحیم بگوید میگفت : بسم الله الرحیم .
می پرسیدیم : رحمانش چطور شد ؟
میگفت : من با رحمان قهرم .
حالا میخواهیم داستانی برای تان بگوییم که اصلا و ابدا ربطی به آن رفیق تبریزی مان ندارد ؛ اما از آنجا که هیچ کارمان شبیه آدمیزاد نیست ریش و سبیل را به هم می چسبانیم و قصه مان را میگوییم .
ما دیشب خواب آن خدا بیامرز شاهنشاه آریامهرمان را - که الهی نور به قبرش ببارد - دیدیم
خواب دیدیم آقای شاهنشاه آریامهر در قصر آیینه روی یک تخت طلایی نشسته اند و تاج طلایی بر سر و عصای طلایی در مشت ، سرگرم فرمانروایی اند .
ما هم با ترس و لرز و اعجاب گوشه ای کز کرده ایم و داریم قرشمال بازی ها و قلمبه گویی ها و کچلک بازی ها و قرت و قراب های بادنجان دور قاب چینان و بله قربان گویان و مجیز خوانان را نظاره میکنیم .
نمیدانیم چطور شد یکباره از خواب پریدیم و از حضور در بارگاه کبریایی شاهنشاه خدا بیامرزمان محروم ماندیم . اما مگر تا صبح خواب مان برد ؟ هر چه از چپ به راست و از راست به چپ غلتیدیم و هر چه از هزار تا صد و از صد تا هزار شمردیم خواب به چشم مان نیامد که نیامد . ناچار رفتیم توی فکر و خیالات .
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
بخودمان گفتیم : اگر این آقایان بله قربان گویان نبودند و اینهمه باد توی آستین آقای آریامهرمان نتپانده بودند آیا مملکت ما به چنین والزاریاتی گرفتار میآمد ؟
همین خدا بیامرز وقتیکه تازه بر تخت سلطنت نشسته بود عنوان رسمی اش اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی بود .بعدش شد اعلیحضرت " همایون " محمد رضا شاه پهلوی .
پس از اینکه سر مصدق را زیر آب کردند و آبها از آسیاب ها افتاد و سنگ ها را بسته و سگها را رها کردند عنوانش اعلیحضرت همایون ذات اقدس شهریاری شاهنشاه آریامهر شد .
چند سال بعد " بزرگ ارتشتاران " را به آن افزودند وشد اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران .
یکی دو سال بعد که جیرینگ جیرینگ دلار های نفتی به گوش کفتاران رسید عنوان آن خدا بیامرز ساده دل اکنون در خاک غربت خفته را" اعلیحضرت همایون خدایگان شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران " گذاشتند و اگر رگ اسلامخواهی ملت شریف و حقشناس و سابقا شاهدوست ایران گل نکرده بود و از چاله به چنین چاه عفن بویناکی در نیفتاده بودند لابد شاهنشاه خدا بیامرزمان حالا شده بود ذات اقدس شهریاری اعلیحضرت باریتعالی !
بقول شیخ نجم الدین رازی :
خواجگان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند
باز چون بر سر عمل آیند
همه چون شمر و چون یزید شوند .
اما مگر بدبختی ملت شریف و نجیب و عزیز ایران تمام شدنی است ؟ حالا هم که ورق بر گشته و پس از هزار و چهار صد سال روضه خوانها بر خر مراد سوار شده و چهار نعل می تازند و صاحب مملکت و قدرت و مکنت شده اند ؛دو باره همان داستان ها تکرار شده و چاچول بازانی که از نعل خر مرده هم نمیگذرند از یک آشیخ روباه همه فن حریف پار دم ساییده چرسی بنگی آدمیخوار - که انگاری رویش را با آب مرده شورخانه شسته اند - رهبر معظم انقلاب و مقام عظمای ولایت و پیشوای مسلمانان جهان ساخته اند و کم مانده است بگویند این آخوندک بنگی که پستان مادرش را گاز گرفته مستقیما از عرش اعلی از بارگاه حضرت باریتعالی نزول اجلال فرموده و همان امام زمان است .
پار بودی حیدرک ؛ امسال گشتی حیدرا
سال دیگر گر بمانی قطب دین حیدر شوی
* و اما داستان رفیق تبریزی ما : این داستان را برایتان نمیگوییم چرا که :
گر نویسم شرح آن بی حد شود
مثنوی هفتاد من کاغذ شود .
May be an image of 1 person
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 147 others

۲۹ مرداد ۱۴۰۲

ای پدر سوخته

این عالیجناب آمده است گل های حیاط خانه ام را خورده است. پسر خاله ها و دختر خاله هایش را هم همراه خود آورده است.
وقتی به اعتراض بر آمدم با آن چشمان زیبای سحر انگیزش بمن خیره شده است انگار میگوید:
آی مستر ! خجالت نمیکشی؟ آمده ای در زاد و‌بوم ما خانه ساخته ای حالا ما حق نداریم در زیستگاه خودمان گل و گیاه و سبزه و سبزینه نوش جان کنیم؟
بساط ات را جمع کن بزن بچاک مستر !
می بینم حق دارد این آهوی خجسته پای زیبا چشم
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 78 others

در کف شیر نر خونخواره ای

در کف شیر نر خونخواره ای
غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟
کتاب « خاطرات و خطرات » نوشته مهدیقلی هدایت «مخبر السلطنه » را برای چندمین بار می خوانم
هدایت بیش از پنجاه سال در بحرانی ترین روزهای ایران در عرصه سیاست کشور مان به بازیگری مشغول بود و در دستگاه شش پادشاه ( ناصرالدین شاه و مظفر الدین شاه و محمد علیشاه و احمد شاه و رضا شاه و محمد رضا شاه ) مقام و منزلتی داشت و سالها نخست وزیر رضا شاه بود.
کتاب « خاطرات و خطرات » یکی از دقیق ترین منابع تاریخی برای شناخت زوایای رویدادهای پیشا مشروطیت و پسا مشروطیت است .
و اینک نگاهی گذرا به یکی از صفحات آن :
…‌بیست و ششم آبان ۱۳۱۲ رضا شاه برای اسبدوانی پاییز به بابل رفتند .سردار اسعد همراه است و قوام الملک مصاحب او .
شب ها تا مدتی در خدمت شاه به صحبت میگذرانند.
هفته بعد خبر توقیف سردار اسعد و قوام رسید در حالیکه شب تا دیر وقت با شاه و مورد مهربانی بوده اند .
مثل بمب در شهر ترکید . روز به روز اعتماد میکاهد.
قوام الملک موفق میشودشرفیاب گردد و با حال کریه عرض کند که با سردار اسعد ارتباطی ندارد چون او را مورد التفات شاه دیده است خود را به او بسته.مرخص میشود .
سردار اسعد را به قصر آوردند . دهم آذر .
از محمد تقی خان برادر سردار اسعد که نماینده ملت بود سلب مصونیت شد .همچنین قوام الملک و محمد تقی خان را به قصر فرستادند -۱۳فروردین۱۳۱۳-
معروف شد که اسعد فوت کرده است . کار به محاکمه نکشید،گفته شد که محرمانه اسلحه ای به بختیاری وارد شده بوده است . بعد ها در ملاقات از شاه شنیدم « بلی! میخواهند محمد حسن میرزا را بیاورند.شهوترانی که از این بیشتر نمی شود »بیش از این چیزی نفرمودند و معلوم بود صحبت از سردار اسعد است.
سینه زن های پای علم جمهوری و تغییر سلطنت ، یکی یکی پاداش خدمت می یابند . نصرت الدوله، تیمور تاش،سردار اسعد ، و تدین.
از برای هیچکس امنیت نیست.
بلی!روسای ایلات و بعضی اشرار قلع و قمع شدند، کم و بیش نظامی ها جای ایشان را گرفتند . ذخایر در یک مرکز جمع شد اما امنیت به هیچوجه حاصل نشد .عدلیه آلت تدارک پرونده جنایت است.
از سال هفتم و هشتم سلطنت پهلوی امیدها به یاس مبدل شد . نظم کلی در امور ، دایر شدن کارخانه،ساختمان راه آهن، و گشاد کردن خیابان ها جلوه ای کرد و اموری بود شدنی.
پایه عدالت متزلزل شد ، و تمام محسنات به این عیب نمی ارزد.
«نقل از : خاطرات و خطرات -مهدیقلی هدایت- مخبر السلطنه»
———————
سعدی است که میگوید :
عمل پادشاه ای برادر دو طرف دارد :امید و بیم .یعنی امید نان و بیم جان .
و خلاف رای خردمندان باشد بدان امید متعرض این بیم شدن
و عمل پادشاهان چون سفر دریاست خطرناک و سودمند، یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.
کس نیاید به خانه درویش
که خراج زمین و باغ بده
یا به تشویش و غصه راضی باش
یا جگربند پیش زاغ بنه
********
حاجی مهدیقلی خان هدایت در بحرانی ترین روزهای آذربایجان والی آن سامان بود و در گیر با جنبش خیابانی و لاهوتی.
او در مقاطع مختلف دارای پست ها و مناسب مهمی بوده از جمله وزارت فوائد عامه، وزارت دادگستری،ریاست دیوان عالی کشور .و بالاخره نخست وزیر ایران در زمان رضا شاه پهلوی.
او مردی ادیب و سخندان بود که تسلطی ممتاز به ادبیات فارسی و عربی و آلمانی داشت و کتابی نیز در زمینه نت نویسی دستگاههای موسیقی ایرانیان او بر جای مانده است.
او در سفر مظفر الدینشاه به فرنگ بعنوان مترجم زبان آلمانی همراه شاه بود و بسال ۱۹۰۳ همراه علی اصغر خان اتابک سفر شگفت انگیز بیسابقه ای به مکه داشت از طریق دور زدن کره زمین.
در باره مهدیقلی خان هدایت حرف و حدیث بسیار است از جمله مقابله او با ستارخان و باقرخان و سرکوب جنبش شیخ محمد خیابانی و قتل او و نیز شورش ابوالقاسم لاهوتی و سیمیتقو.
May be an image of ‎text that says '‎خاطرات وخطرات توشه_ای از تاریخ شش پادشاه وگوشه_ای از دورة زندگی من حاج مهديقلی هدایت مخبر) (السلطنه‎'‎
All reactions:
Zari Zoufonoun, امیر شریف and 68 others