دنبال کننده ها

۱۲ مرداد ۱۴۰۲

درخت چنار و کشمش

گفت: آقا! شما کجایی؟ چرا نمیآیی شب شعر ؟ جایت خیلی خالی است!
گفتیم: آقا! ما یک سریم هزار سودا. تابستان که میشود هفته ای هفت روزش را میرویم کنار دریا . آنجا می نشینیم موج ها را میشماریم . مرغابی ها را تماشا میکنیم. آدم ها را تماشا میکنیم . ما که هیچ کارمان شبیه آدمیزاد نیست ! خب، حالا این شب شعرتان کجاست؟باید با خودمان چماق هم بیاوریم؟ باید کت و شلوار بپوشیم؟ کراوات هم باید بزنیم؟ بادیگارد احتیاج نداریم ؟
گفت: نه آقا! فلان شب فلان ساعت توی زوم!
فلان شب فلان ساعت صورت مان را شش تیغه کردیم، یک پیراهن مکش مرگ مای تی تیش مامانی پوشیدیم ، یک عالمه پودر و ماتیک به خودمان مالیدیم با سلام و صلوات رفتیم شب شعرشان.
آقا ! جای تان خالی بود. یک عالمه حافظ شناس و حافظ پژوه گوش تا گوش نشسته بودند شعر حافظ تفسیر میفرمودند.
ما یک گوشه ای نشستیم ونم نمک آب هویچ مان را بالا انداختیم و رفتیم توی عالم ملکوت علیا!( حالا نپرسید عالم ملکوت علیا دیگر کجاست! خودمان هم نمیدانیم کجاست ! همینطور قضا قورتکی چیزکی ‌‌پراندیم)
باری نیم ساعتی آنجا نشستیم و دندان خشم بر جگر سوخته خستیم تا نوبت به شعر خوانی دیگران رسید .
همان اول بسم الله دیدیم یکی از بزرگان اهل تمیز شمشیری برداشته است افتاده است به جان شاملو ! حالا نزن کی بزن!
گفتیم : خدا را هزار مرتبه شکر توی دست شان پتک ندارند ، گرنه میرفتند قبر شاملو‌را هم خراب میکردند .
دیدیم یک قصیده بالا بلند دو هزار بیتی را که آقای شجاع الملک دلیر زاده در نکوهش شاملو سروده است میخواهد بخواند.
گفتیم سبحان الله ! ما آمده بودیم اینجا چیزی یاد بگیریم نمیدانستیم آمده ایم به سنگسار شاملو .
یواشکی بار و بندیل مان را برداشتیم زدیم به چاک و پشت دست مان را داغ کردیم دیگر در هیچ شب شعری پیدای مان نشود
اما منباب خالی نبودن عریضه میخواستیم به این بزرگان اهل تمیز عرض کنیم حالا که « هر گاو گند چاله دهانی آتشفشان روشن خشمی » شده است و همراه با مردارخواران حکومت نکبت به شاملو سنگ میزند و کتاب« در پس آیینه» می نویسد چطور است مصدق و پور داود و هدایت و کسروی و محمد علی فروغی و ذبیح الله صفا و نمیدانم بهار و عشقی و فرخی یزدی و نادر پور و اسماعیل خویی و همین هادی خرسندی را هم مشمول عنایات خودشان بفرمایند وآن خائنان ! را هم بی نصیب نگذارند.
میگویند یکی داشت میرفت بالای چنار . پرسیدند : کجا میروی؟
گفت میروم بالای چنار کشمش بخورم!
پرسیدند : مگر درخت چنار کشمش دارد ؟
گفت : کشمش توی جیب من است!
حالا حکایت ماست ، فقط بعضی ها بجای کشمش توی جیب شان سنگ و سنگپاره گذاشته و از بالای چنار به فرق این و آن میکوبند
طرح از : سیاوش روشندل
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 76 others

بچه گربه های من

این بچه گربه ها وحشی بودند و از آدمیان می ترسیدند . هر پنج تای شان رنگ نارنجی داشتند .
یواش یواش با هم رفیق شده بودیم.
روی هرکدام هم اسمی گذاشته بودم. اسم های ایرانی.
وقتی از راه میرسیدم مثل برق و باد بسویم میدویدند و از سر و‌کولم بالا میرفتند .
می نشستم غذا خوردن و جست و خیزشان را تماشا میکردم.
یک روز رفتم از والمارت برای شان غذای خشک خریدم .فردایش دیدم پیدای شان نیست. گشتم ‌و گشتم پیدای شان کردم. هر پنج تای شان مرده بودند .
غذای چینی خورده بودند
May be an image of cat
All reactions:
Miche Rezai, Nasrin Zaravar and 72 others

۱۱ مرداد ۱۴۰۲

به بهار چه گفتی که چنین پژمرد ؟

چهار تا رفیق بودیم زیر این سپهر گوژ پشت شوخ چشم.
و میزیستیم در اقلیم رابع. اقلیمی که به آفتاب تعلق دارد .
ناگه ، باد بی نیازی خداوند وزیدن گرفت. دو تن از رفیقان رفتند و در عرصه شطرنج زندگی مات شدند . دو تن مانده ایم . که هر روز نان و پنیر و جسد می خوریم . تا کی نوبت بما رسد و این فانوس نیم جان به خاموشی گراید .
احمد رضا میگفت:
ما مردمان عادی
گاهی دل مان میخواهدخوشبخت باشیم
بندر های دنیا را
نه در کارت پستال ها
بلکه بصورت زنده ببینیم
ما مردمان عادی
خیلی آرزوهای دیگر هم داریم
که ما فرصت شمردنش را نداریم
و شما حوصله شنیدنش را ندارید .
دلم برای رفیقان رفته ام تنگ است.
از راست: دکتر صدیف -گیله مرد -مسعود سپند- هانری نهرینی
May be an image of 5 people
All reactions:
Farough Amiri, Bahman Azadi and 19 others

سوکواری بر خویش

من وقتی این عزاداری های ریاکارانه و این بذل و بخشش های راهزنان و آدمخواران اسلامی در ایام محرم را می بینم به آن سخن نغز مولانا پناه می برم که :
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانکه بد مرگی است این خواب گران
خفته بودستید تا اکنون شما
که کنون جامه دریدیداز عزا
May be a black-and-white image
All reactions:
Miche Rezai, Nasrin Zaravar and 47 others

۱۰ مرداد ۱۴۰۲

انسان بی نقاب

یکی ما را به ناهار دعوت میکند.
به زنم میگویم: برویم؟ نرویم؟
زنم میگوید : اینقدر سختگیر نباش مرد !
پا میشویم میرویم خانه شان . آلونکی است در ناکجا آبادی.
مرد ، فروشگاهی دارد . کسب و کارش نمی چرخد . زندگی شان پا در هواست. زن اما در هپروت سیر میکند .
می نشینیم ناهاری میخوریم گپی میزنیم .
زن میگوید : میخواهیم کنار اقیانوس خانه ای بخریم!
ما خوشحال میشویم.میگوییم : چه خوب است آدمی رفیقی داشته باشد که خانه ای کنار اقیانوس دارد !
لحظاتی میگذرد . تلفن خانه اش زنگ میزند . مرد گوشی را برمیدارد. من کنارش نشسته و صدای گوینده را می شنوم . میگوید : آمده اند برق مغازه را قطع کرده اند .گفته اند تا هشت هزار دلار بدهی تان را ندهید برق تان وصل نمی شود .
مرد رنگ از رویش می پرد . میگوید : مغازه را ببند و برو !
من بروی خودم نمیآورم ،مرد هم چیزی نمیگوید . توی دلم میگویم کاشکی میتوانستم همین حالا یک چک هشت هزار دلاری برایش می نوشتم .
تلویزیون روشن است. اخبار اقتصادی پخش میکند. میگوید ارزش سهام فلان بانک ده درصد تنزل کرده است. زن به مرد میگوید : برویم هزار تا سهم بخریم!
من تنم مور مور میشود . دارم جوش میآورم . زنم بمن خیره میشود . میداند حالاست منفجر بشوم. چنان نگاهم میکند که یعنی: شات آپ!
می آیم بیرون. به زنم میگویم برویم. راه می افتیم. دهانم مزه زهر میدهد . به یاد گفته جیمز موریه شرق شناس و ایران شناس معروف می افتم که میگفت : دروغ در میان ایرانیان یک بیماری ملی است
او می نویسد :
« ایرانیان قسم دروغ می خورند. دروغ بیماری و عیب ملی ایرانیان است و سوگند شاهد بزرگ این مدعاست. سخن راست را چه احتیاج به سوگند؟ «به جان تو»، «به جان خودم»، «به مرگ بچه ام»، «به مرگ تو»، «به ارواح خاک پدرم»، «به این نان و نمک»، «به پیغمبر»، «به قران»، «به چهارده معصوم»، «به ائمه اطهار»، «به خدا» و... از جمله اصطلاحات در سوگندهای ایشان است.»
ناهار به کامم زهر میشود .
طرح از : اردشیر محصص
May be an illustration
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 120 others