ما یک رفیقی داشتیم بنام اتوبوس سبز سبز. اینکه چرا بجای مریم و بنفشه و نرگس و انار و سمیه و ثریا نام خودش را اتوبوس - آنهم اتوبوس سبز -گذاشته بود  خدای عالمیان میداند .
این اتوبوس جان مان با آن مینا خانم جان مان دست بیکی کرده بودند و یقه ما ن را چسبیده بودند که : آقای گیله مرد ! بیا آستین هایمان را بالا بزنیم و یک دولت در تبعید سه نفره تشکیل بدهیم بلکه توانستیم مملکت مان را از چنگ این  آخوندهای وافوری  و آن برادران قاچاقچی و آن سرداران پفکی در بیاوریم!
ما هم خام شدیم و گفتیم  چه بهتر از این.
نشستیم و یک عالمه طرح و نقشه پیاده کردیم و خودمان هم شدیم آقای رییس جمهور . البته ما نمیخواستیم رییس جمهور بشویم ها ! این مینا خانم جان  و همین اتوبوس سبز سبز فراری  آنقدر خواهش و تمنا کردند که ما هم مجبور شدیم در کمال بی میلی بشویم آقای رییس جمهور !  
مینا خانم را کردیم وزیر امور حیوانات و اتوبوس سبز سبز هم چون مدام جیم میشد و غیبت صغرا و کبری داشت شد وزیر سیاحت و جهانگردی .
وقتیکه کابینه مان را تشکیل دادیم این اتوبوس سبز سبز مان  ناگهان آب شد و در زمین فرو رفت ،  رفت و دیگر پیدایش نشد .هر چه پیغام پسغام فرستادیم که اتوبوس جان  ، پدرت خوب  ، مادرت خوب ،  پدر آمرزیده ، دست ما را توی حنا گذاشته ای و خودت در رفته ای ؟چرا نمیایی در جلسات کابینه شرکت کنی؟ نا سلامتی شما وزیر امور سیاحت و جهانگردی هستی ، میشود بما بگویی کجا رفته ای  و چرا رفته ای ؟ 
اما اگر شما از سنگ خارا پیامی و کلامی شنیدید ما هم از این اتوبوس فراری کلامی و سخنی و خبری و پیغامی شنیدیم
ناچار کابینه مان سقوط کرد و ما هم رفتیم پی  سرنا زدن خودمان و کشک سایی اجدادی مان .
ما یک رفیقی داریم در کپنهاگ که با همه سگ ها و گربه ها و کلاغ ها و مارها و مارمولک های عالم رفیق است . زنگ زدیم بلکه او را بجای این اتوبوس فراری  بگذاریم وزیر سیاحت  و  جهانگردی . دیدیم آن طفلکی رفته است بارسلونا  و آنجا نمیدانم چه دسته گلی به آب داده است که آژان های قلچماق اسپانیایی  زده اند بازوی راست و ایضا یکی دو تا از دنده هایش را شکسته اند . 
با خودمان گفتیم : آخر وزیر دنده شکسته و بازو شکسته به چه دردی میخورد ؟  کاشکی میزدند گردنش را میشکستند ! 
این بود که از خیر وزیر سیاحت و جهانگردی گذشتیم و به مینا خانم هم گفتیم: مینا خانم جان ! فعلا با همین سگ ها و گربه هایتان سرگرم باشید تا ببینیم چه پیش میآید و خدا چه میخواهد !
امروز توی فروشگاه کاسکو با یکی از این ینگه دنیایی های دبش فرد اعلا آشنا شدیم . تا دهن مان را بازکردیم در آمد که : به به ! عجب لهجه قشنگی !کجایی هستی شما؟ 
گفتیم : پرژن ! 
گفت : پر ژن دیگر کجاست؟ 
میخواستیم بگوییم ایران . ترسیدیم بزند گردن مان را بشکند و ما را بفرستد بغل دست همین رفیق کپنهاکی مان ! تازه  فرق ایران و عراق را هم نمیداند و باید یک ساعت توضیح بدهیم که « ایراک » با « آی ران » فرق دارد . 
 گفتیم: کشور کوچکی است کنار دریای کاسپین . 
پرسید : دریای کاسپین در اروپاست ؟ 
ما هم گفتیم:  بله بله ! و قال قضیه را کندیم .
بعدش بیاد همین اتوبوس سبز فراری مان افتادیم که یک توصیه حکیمانه ای کرده بودند و گفته بودند :
هر کس از ما می پرسد مال کجایی؟ میگویم :حدس بزن!
اگر گفت یک کشوری توی خاورمیانه! می فهمم طرف سرش به تنش می ارزد ! میگویم : آره ایرانی هستم!  
اگر پرت و پلا بگوید! میگویم:  نه! من مال رشتم! 
میگوید :رشت؟رشت؟  رشت دیگر کجاست ؟رشت تو اروپاست  ؟
میگویم:  آفرین ! آفرین ! کشوری است در کرانه  دریای کاسپین. آدم هایش هم کله ماهی میخورند ! البته اگر گیرشان بیاید !
 

